بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب توی پرانتز (۲) | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب توی پرانتز (۲) اثر سیدسعید هاشمی

بریده‌هایی از کتاب توی پرانتز (۲)

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۳ رأی
۴٫۷
(۳)
همه می‌دانند که آفتابه، محرم‌ترین وسیله برای انسان‌هاست. با انسان‌ها به خلوت‌ترین مکان‌ها می‌رود و کارهایی می‌کند که شاید در شأنش نباشد. اما هیچ‌وقت در هیچ همایشی از آن تقدیر نشده و هیچ‌کس برایش کتابی ننوشته است. البته آفتابه ناراضی به نظر نمی‌رسد. تا حالا شکایتی نکرده و با هیچ‌کس قهر نکرده است. کماکان کار خودش را به بهترین نحو انجام می‌دهد و کاری هم به کار کسی ندارد. قرن‌هاست که شکل و قیافۀ آفتابه تغییر نکرده و همان‌طور سنتی و مظلوم باقی مانده است. خودش را قاطی اشیای سوسول و بی‌جنبه‌ای مثل موبایل و لپ‌تاپ و تبلت و ماهواره نمی‌کند
سپیده
یارو تو اینترنت نمی‌رفت، فیلترشکن به دُمبش بست. به یارو اینترنت نمی‌دادن، سراغ ایمیل‌هاشو می‌گرفت. دانلودکردن دولّادولّا نمی‌شه. هرکه اینترنتش بیش، کپی‌پیستش بیشتر. یارو دستش به اینترنت نمی‌رسید، می‌گفت: پیف‌پیف پهنای باندش کمه!
☆rose☆
زندگی در عصر حجر پسر حجری: «بابا یه ماهواره از سنگ برام می‌تراشی؟» پدر حجری: «خفه شو! بی‌تربیت! اگه یه بار دیگه از این حرفا بزنی، با همین گرز می‌زنم توی کله‌ات. ماهواره یعنی چی؟ ناسلامتی توی این غار، خانواده زندگی می‌کنه.» مادر حجری: «حالا مگه چی می‌شه؟ خوب یکی براش بتراش دیگه! بچه‌اس. دلش می‌خواد.»
سپیده
ـ ارزش مردم به سن و سالشون نیست؛ به اخلاقه که تو نداری؛ ولی سیفون داشت. ـ آهان، پس بگو دلت برای سیفون تنگ شده. بگو چرا از صبح تا حالا بهونه گرفتی. ـ نخیر، من به زندگیم تعهد دارم. این تویی که هر روز پلاستیکی‌بودن منو به رخم می‌کشی. ـ نخیرم! تو اصلاً چند وقته حواست به زندگیت نیست. خانم آفتابۀ پلاستیکی داد زد: «ببین مسی، اگه خیلی اذیتم کنی می‌ذارم می‌رم. مهرم حلال جونم آزاد!» ـ برو! اصلاً من دیگه به تو علاقه ندارم. برو! من آفتابۀ سوراخ نمی‌خوام. خانم آفتابۀ پلاستیکی زد زیر گریه و داد زد: «مسی، این‌قدر اذیتم نکن آخه چی از جون من می‌خوای؟ خسته‌ام کردی.»
سپیده
جنگل‌نشین‌ها چه‌کار می‌کردن؟» پسر حجری: «اونا مثل ما توی غار زندگی نمی‌کردن. خونه‌شون بالای درخت‌ها بود. تازه مثل ما پوست ببر، تن نکرده بودن. با برگ درخت‌ها لباس درست کرده بودن و پوشیده بودن.» مادر حجری: «وای خدا مرگم بده! بسّه... دیگه بقیه شو نگو! به حق چیزای ندیده و نشنیده. آدم مگه با برگ می‌ره توی کوه و کمر؟ پسرم تو نباید این برنامه‌ها رو نگاه کنی. لباس برگی، مال مجلس‌های عروسیه، نه خونه و کوه و کمر.»
سپیده
الهی که من قربون قد و بالات بشم! این‌قدر دستتو اون‌جور به کمرت نگه ندار خسته می‌شی. قولنج می‌گیری! (آفتابۀ مادر به فرزندش). ـ چیه هی آب‌غوره می‌گیری؟ بس کن! از صبح نشسته مثل دخترای توسری خورده، هی اشک می‌ریزه. خاک بر سر! (طعنۀ آفتابۀ سالم به آفتابۀ سوراخ). ـ لازم نیست این‌قدر برای من قیافه بگیری. تو که کسی نیستی. من پدربزرگم زره‌پوش بود. مثل تو بی‌پدر و مادر نبودم که یه دفعه سروکله‌ام توی خونه‌ها پیدا بشه (آفتابۀ پلاستیکی در گفت‌وگو با شیر دست‌شویی).
سپیده

حجم

۴۲۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۴۲۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد