بریدههایی از کتاب توی پرانتز (۲)
۴٫۷
(۳)
نامههای عهد عتیق
قربان خاک پای جواهرآسای مبارکت شوم! شنیده شده در سرزمین فرنگ، در یک جام سحرآمیز که اینترنت نام دارد، عکس ذات مقدس شاهانه را با زیرشلوار راهراه آوردهاند و در سرتاسر عالم پخش کردهاند. از این واقعه به شدت متأثر شدهایم و قلب رعیت نیز به درد آمده است. به وزیر انطباعات دستور دادیم هرچه عکس در این جام سحرآمیز شیطانی آمده، همه را «delete» کرده تا دیگر احدی را جرأت آن نباشد که جسارت به ذات همایونی کند؛ چه در اینترنت و چه در آنترنت!
زیاده جسارت است.
پرانتزی
سپیده
بله، خواهش میکنم. به دلیل اینکه ایستادن در صف، هم برای مردم وقتگیر بود و هم قدیمی شده بود، ما این قضیه رو بهروز کردیم. برای این مرکز نانپزی، یک ایمیل درست کردیم و اون رو در اختیار مردم گذاشتیم تا هرکس نون میخواد، ایمیل بزنه. وقتی نون آماده شد، ما براش ایمیل میفرستیم که بیاد نونش رو ببره یا اگه خواست، با یه پیک براش میفرستیم.
ـ بله بسیار خوب، خیلی طرح جالبیه! اما من روی میز شما دوتا لپتاپ میبینم. هر دو هم روشن هستند و اینطور که میبینم، در هر دو هم ایمیل میآد. چرا دوتا؟ مگه یه لپتاپ کافی نبود؟
ـ اختیار دارید! درسته که ما مدرن شدیم، اما باید قوانین رو رعایت کنیم. این لپتاپها یکیاش صف مردونهاس، یکیاش هم صف زنونه. این کار رو کردیم تا از اختلاط زن و مرد جلوگیری کنیم.
سپیده
پسر دقیق شد تا ببیند مادربزرگ چه راهی برای بالابردن سرعت اینترنت دارد. مادربزرگ گفت: «عین وقتی که فشار آب کمه! ببین پسرم تو سیم پشت کامپیوتر رو بگیر توی دستت و خم کن. محکم نگهدار. اینترنت توی سیم جمع میشه. بعد یهو سیم رو ول کن؛ اینترنت با فشار میآد توی کامپیوتر. فقط اون سیم رو خیلی نیگر ندار؛ چون ممکنه فشار اینترنت زیاد بشه و بزنه سیم رو بترکونه، کف اتاق اینترنتی بشه. مادرت تازه فرشها رو شسته.»
سپیده
پدر به پسرش که داشت مثل بید میلرزید، گفت: «پسرم تو به معلمتون چی گفتی؟»
پسر با لکنت گفت: «به... بهخدا... هیچی...!»
ـ ببینم، پس برای چی بیرونت کرد؟
ـ باور کنید نمیدونم. اون از من یه سؤال پرسید، منم جواب دادم. بعد عصبانی شد و من رو انداخت بیرون.
ـ معلم ازت چی پرسید؟
ـ یه انشا خوندم. آقامعلم ازم پرسید که توی نوشتن این انشا کی بهت کمک کرد. منم گفتم: گوگِل!
پدر به مدیر گفت: «بفرمایید آقای مدیر! دیدید پسر من اهل حرفهای زشت نیست.»
مدیر کمی سرش را خاراند و گفت: «ببینم شما مطمئناید که گوگِل با گاگول فرق داره؟»
سپیده
قربان خاک پای جواهرآسای مبارکت شوم! شنیده شده در سرزمین فرنگ، در یک جام سحرآمیز که اینترنت نام دارد، عکس ذات مقدس شاهانه را با زیرشلوار راهراه آوردهاند و در سرتاسر عالم پخش کردهاند. از این واقعه به شدت متأثر شدهایم و قلب رعیت نیز به درد آمده است. به وزیر انطباعات دستور دادیم هرچه عکس در این جام سحرآمیز شیطانی آمده، همه را «delete» کرده تا دیگر احدی را جرأت آن نباشد که جسارت به ذات همایونی کند؛ چه در اینترنت و چه در آنترنت!
سیّد جواد
اینترنت چه خوب باشد و چه بد، وجود دارد و در آینده پیشرفت هم میکند. کسی چه میداند، شاید در سالهای آینده دستمان را فرو کنیم توی مانیتور و غذای روزانهمان را هم از اینترنت بگیریم. یا شاید هنگامی که به اینترنت وصل هستیم و حسابی رفتهایم توی بحرش و داریم یک تحقیق مهم و حیاتی را کپیپیست میکنیم، یکدفعه صدایی از مانیتور بلند شود: «مشترک محترم! الان زمان دستشوییرفتن شماست. ازآنجاکه شما هندوانه میل کردهاید، کمی زودتر از قبل به دستشویی نیاز دارید. آفتابه را پرکردهام، گذاشتهام دم در دستشویی. موفق باشید!»
سیّد جواد
اینترنت خوبیهایی هم دارد؛ مثلاً میتوانیم تحقیقها و پایاننامههایمان را از اینترنت برداریم تا وقتمان تلف نشود و بتوانیم به کارهای مهمتری برسیم. هیچکس هم خبردار نمیشود. تازه، دیگر لازم نیست کلی وقت بگذاریم و آن تحقیقها و پایاننامههای چند صد صفحهای را رونویسی کنیم. با یک کپیپیست، همهچیز حل میشود؛ دو دقیقه بیشتر وقت نمیبرد.
سیّد جواد
اینترنت موضوعی جدید و گسترده بوده که در سالهای اخیر، وارد بحثهای علمی و اجتماعی شده است. تا چند سال پیش، اگر کسی از اینترنت سردرنمیآورد، میگفتند آدم سالمی است؛ اما الان میگویند اگر کسی از اینترنت سردرنیاورد، بیسواد است. احتمالاً چند سال دیگر بگویند اگر کسی با اینترنت ارتباط نداشته باشد، چند سال است مُرده و خودش خبر ندارد.
سیّد جواد
از یک آقایی پرسیدند: «چندتا بچه داری؟»
گفت: چهارتا!
گفتند: شغلشون چیه؟
گفت: اولی در کنکور نفر اول شد و پزشکی خوند. دومی در کنکور نفر پنجم شد و مهندسی خوند. سومی هم در کنکور نفر هشتم شد و هوافضا خوند.
گفتند: آفرین چه خانوادۀ نخبهای! خب چهارمی چی؟
گفت: چهارمی دزد شده.
با تعجب پرسیدند: ای بابا! اینکه خیلی بد شد! چرا از خونه بیرونش نمیکنی؟
گفت: برای چی بیرونش کنم؟ خرج ما رو همون یکی میده. بقیه بیکارن!
tari
آقای آفتابۀ مسی درحالیکه میلرزید، داد زد: «همینکه گفتم؛ من و تو به درد هم نمیخوریم.»
خانم آفتابۀ پلاستیکی جواب داد: «آره، راس میگی! حیفِ من که زندگیمو پای تو حروم کردم! چقدر خواستگار داشتم! چه خواستگارهایی! چقدر حاضربودن به پام بیفتن و خاک پام بشن!»
ـ بس که احمق بودن! آخه آفتابۀ پلاستیکی هم ارزش داره که به پاش بیفتی؟
ـ توهین نکن. اگه راس میگی منطقی جوابمو بده.
ـ نه اینکه حرف تو خیلی منطقی بود. آره، خیلی خواستگار داشتی! حالا خوبه سمجترینشو من میشناسم: سیفون توالت!
سپیده
حجم
۴۲۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۴۲۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان