بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب همان خواهم شد که تو می‌خواهی | صفحه ۵ | طاقچه
کتاب همان خواهم شد که تو می‌خواهی اثر مایندی مجیا

بریده‌هایی از کتاب همان خواهم شد که تو می‌خواهی

۳٫۷
(۴۶)
هیچ‌وقت دختری به‌خاطر هیچ‌چیز کشته نمی‌شود، حتی در کشورهایی که امنیت وجود ندارد هم برای مرگ باید دلیلی وجود داشته باشد. اینجا نه رانندۀ وحشی که از اتومبیلش به سمت دیگران شلیک کند وجود دارد و نه پسرهای خشمگین و طغیانگری که با خود اسلحه به دبیرستان ببرند. همۀ شهرهای وحشی و دیوانه‌ای که چنین اتفاقاتی در آن‌ها می‌افتد، یک دنیا از اینجا دور هستند.
دختر دریا
هیچ‌وقت دختری به‌خاطر هیچ‌چیز کشته نمی‌شود، حتی در کشورهایی که امنیت وجود ندارد هم برای مرگ باید دلیلی وجود داشته باشد. اینجا نه رانندۀ وحشی که از اتومبیلش به سمت دیگران شلیک کند وجود دارد و نه پسرهای خشمگین و طغیانگری که با خود اسلحه به دبیرستان ببرند. همۀ شهرهای وحشی و دیوانه‌ای که چنین اتفاقاتی در آن‌ها می‌افتد، یک دنیا از اینجا دور هستند.
دختر دریا
هیچ‌کس نمی‌دانست من آنجا هستم. این حقیقت در آن لحظه به نظرم جالب رسید. می‌توانستم تمام عمرم این را برای هر کسی تعریف کنم و بگویم ـ هیچ‌کس نمی‌دانست من کجا هستم ـ و آن‌ها حتماً می‌خندیدند. چشم‌هایشان جمع می‌شد. و دست نوازش به پشتم می‌کشیدند. و حتماً می‌گفتند درست است. هیچ‌کس نمی‌دانست. حالا تمام عمرم را می‌خواستم با آن‌ها بگذرانم.
دختر دریا
«من نویسنده‌ام، می‌نویسم چون از شش سالگی بسیار علاقه‌مند به تقلید و تکرار رفتار دیگران بودم. در زندگی من هیچ پیچیدگی رمز و رازگونه‌ای وجود نداشته و به همین علت مثل گل‌هایی که جذب نور می‌شوند جذب کشف رازها، تقارن و تفکر و رمزگشایی شدم. من عاشق به‌کار بردن کلمات اصیلی مثل شرزه، پریشانی و خودستایی... هستم. و از دیدن و خواندن کلمات ادیبانه که با تمام کوتاهی‌شان مفهومی کامل و جامع را می‌رسانند لذت می‌برم. من می‌نویسم چون به واقعیت خیال‌هایم ایمان دارم و همیشه در نوشته‌ها و تولیداتم صداقت را مبنا و اساس کارم کرده‌ام. همیشه در سر من داستان‌هایی دزدکی زندگی می‌کنند و منتظرند تا آن‌ها را روی کاغذ بیاورم. گاهی اوقات خودم هم بیش از آنکه در زندگی واقعی‌ام باشم، در همان داستان‌ها زندگی می‌کنم، البته امیدوارم این جملۀ آخری را همسر و فرزندان و رئیسم نبینند...»
دختر دریا
یادداشت را بیرون آوردم. دستخط خودم بود اما گویی کلمات متعلق به هتی بود: به نیویورک برو... هتی آن‌ها را در هوای پیرامونم زمزمه می‌کرد. من آن هوا را نفس می‌کشیدم و سینه‌ام پر از درد و اندوه می‌شد. این کلمات را باید تا پایان عمر نگه می‌داشتم. بدان که دوستت داشتم.
Tan_naz
هیچ‌کس و هیچ‌چیز نمی‌تونه جای خالی تو رو بگیره. وقتی با تو نیستم، از این حالت متنفرم. از اینکه به دام افتاده باشم ناراحتم. نمی‌تونم فرار کنم. این‌ها دیگه نقش نیست و هر روز احساس می‌کنم دارم بدبخت‌تر و بیچاره‌تر می‌شم چون تنها چیزی که واقعاً می‌خوام اینه که...
Tan_naz
از این موقعیت بیرون بیا. تو نمی‌تونی زندگی‌ات رو برای دیگران حرام کنی. در این صورت ملعبۀ دست دیگران می‌شی. تو باید خودت رو بشناسی و بفهمی از زندگی‌ات چی می‌خوای. من و هیچ‌کس دیگه هم نمی‌تونیم بهت کمکی بکنیم
دختر پاييزي
ـ اون‌ها بهم گفتن... گفتن به خاطر دروغگویی اینجایی. خیلی خوبه که دروغگویی جرم به حساب میاد... حداقل بعضی وقت‌ها.
Zeinab
سپس درحالی‌که با تاریکی صحبت می‌کرد، این جمله را گفت: ـ نقاب‌ها آنچه را در قلب‌ها می‌گذرد، پنهان می‌کنند.
Zeinab
بس است دیگر، از این رساتر، این تو هستی و من به تو خیره مانده‌ام، بدون اینکه بتوانم جلوی نگاهم را بگیرم. نگاه کردن به تو تنها دلخوشی من است.
n re

حجم

۳۱۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۷۴ صفحه

حجم

۳۱۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۷۴ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
تومان