بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ماجراهای سه پسر بچه؛ شهر ترسناک (جلد پانزدهم) | طاقچه
تصویر جلد کتاب ماجراهای سه پسر بچه؛ شهر ترسناک (جلد پانزدهم)

بریده‌هایی از کتاب ماجراهای سه پسر بچه؛ شهر ترسناک (جلد پانزدهم)

۴٫۰
(۱۶)
ادی فریاد زد: «آهای، اون پشت چه خبره؟ اونجا جای چرت‌وپرت گفتن نیست! سانچو، بهتره تکلیف این وروجک‌ها رو روشن کنیم. باید همون کاری رو بکنیم که دکتر گفت. اگه توی زندون باشن، خیال‌مون راحت‌تره.» سانچو قبول کرد. «باشه، به هر حال کیسه‌های سنگین رو بردند. دیگه چیزی باقی نمونده. بچه‌ها، برای امروز کار تعطیل! حالا حرکت به‌طرف زندون.» لحظه‌ای بعد قفل در پاسگاه با صدای بلندی شکسته شد. سانچو میله‌ی آهنی را بوسید و گفت: «عجب دیلم خوبی!»
نوا
یوستوس بدون فکر کردن به پیامد این کار، دسته‌های اسکناس را یکی پس از دیگری از کیسه بیرون کشید و زیر ورقه‌ای فلزی مخفی کرد که هنگام انفجار از دیوار اتاقک جدا شده بود. وقتی او دوباره در کیسه را می‌بست، دوستانش وارد اتاقک شدند. پیتر وحشت‌زده و پچ‌پچ‌کنان پرسید: «چه‌کار می‌کنی؟» یوستوس سرش را تکان داد و انگشت سبابه‌اش را روی لبش گذاشت.
نوا

حجم

۵۰۸٫۱ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

حجم

۵۰۸٫۱ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد