بریدههایی از کتاب درختهای بیسایه
۴٫۶
(۵)
«پدربزرگت مثنوی میخواند. این را از آنجا یاد گرفته بود. یعنی هیچچیز کامل نیست. نبات هم که همهاش خوبی و شیرینی است، یک عیب کوچک دارد و آن هم نخ بینش است، اما آن هم لازم است. اگر نباشد که نباتْ نبات نمیشود. بدیهای کوچک را بهخاطر خوبیهای بزرگ باید بخشید.»
محبوبه غلامی
تو مغرور، خودخواه، کلهشق و یکدندهای. در مهربانی، آبیاری قطرهای میکنی. فکر میکنی چهقدر فرصت هست؟ یاد شانزدهسالگیات افتادهای و دلت میخواهد رمان غرور و تعصب را بازی کنیم؟»
کاربر نیوشک
یاد خطهای قابشدهی اتاق پدربزرگ افتادم. چیزهایی را که آنموقع نمیفهمیدم حالا میفهمم: دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد.
کاربر نیوشک
یک ورود ممنوع بزرگ و همیشگی به همهی افکار کسلکننده، افسردهکننده، به ترسهایم: ترس از تنهایی، پیری، بیکسی، بیعشقی، چیزی نبودن، چیزی نشدن.
کاربر نیوشک
من همیشه خودم را معلق حس میکردم، بیثبات، بیسروته، وصل به هیچجا. گاهی همهی عواطفم بسته به سیگنالهایی هستند که آرزو دارم بشنوم. اما صدایی نیست. از انتظار خسته میشوم.
کاربر نیوشک
عشق باید مثل کتابها باشد، مثل افسانهها، مثل فیلمها. برای همین هم است که شکست میخورد، که داغان میشود، چون انتظاراتش برآورده نمیشود. چون هیچچیز مطابق رؤیاها و تخیلاتش نیست. چون همیشه منتظر یک چیز فوقالعاده است، یک چیزی که زندگیاش را زیرورو کند.
m-a
غذا پختن هر روز، انگار حادثهی جدیدی است. تدارک دیدن غذا، فراهم کردن مقدماتش، خرید و پاک کردن و شستن و خرد کردن. اثری هنری از سرانگشتان کلفت، زمخت، زبر و مهربان زینت. توی غذاهایش حتماً عشق و مهربانی هست که اینجوری میشوند و گربه را از هرجا که باشد به آشپزخانهاش میکشاند. فریزر ندارد و همهچیز را تازهتازه درست میکند.
محبوبه غلامی
تکراری، بالاخره یکطوری تو را به قدیمندیمها میبرند. توی این فیلمها، آدمخوبها حتماً سهتاری چیزی میزنند. صدای قیژقیژ کشیده شدن قلم خوشنویسیشان روی کاغذ گلاسه هم شنیده میشود. اهل پولوپله هم نیستند و همه را نصیحت میکنند. طنز مختصری هم دارند که مثلاً امروزی و خوشمشربشان میکند
محبوبه غلامی
غذا پختن هر روز، انگار حادثهی جدیدی است. تدارک دیدن غذا، فراهم کردن مقدماتش، خرید و پاک کردن و شستن و خرد کردن. اثری هنری از سرانگشتان کلفت، زمخت، زبر و مهربان زینت. توی غذاهایش حتماً عشق و مهربانی هست که اینجوری میشوند و گربه را از هرجا که باشد به آشپزخانهاش میکشاند. فریزر ندارد و همهچیز را تازهتازه درست میکند.
محبوبه غلامی
تکراری، بالاخره یکطوری تو را به قدیمندیمها میبرند. توی این فیلمها، آدمخوبها حتماً سهتاری چیزی میزنند. صدای قیژقیژ کشیده شدن قلم خوشنویسیشان روی کاغذ گلاسه هم شنیده میشود. اهل پولوپله هم نیستند و همه را نصیحت میکنند. طنز مختصری هم دارند که مثلاً امروزی و خوشمشربشان میکند
محبوبه غلامی
. از شعرهایی که در این جادهها جاریاند، ازکلماتی که از خشونت این کامیونها و وانتها کم میکنند، خیلی چیزها
محبوبه غلامی
دلم میخواست توی سن خودم باشم. یعنی سن خودم را حس کنم، اما نمیکنم. نمیدانم چهطور میشود آدم سن خودش را حس کند.
محبوبه غلامی
حجم
۱۷۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۷۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد