بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دست‌نیافتنی | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دست‌نیافتنی

بریده‌هایی از کتاب دست‌نیافتنی

گردآورنده:طاها صفری
انتشارات:نشر گلگشت
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۵۷ رأی
۴٫۶
(۵۷)
برای همین بیشتر از این‌که بدانم چه کارهایی باید انجام دهم، بیشتر فهمیدم که چه کارهایی نباید انجام دهم.
atefe
با بالا رفتن سنم فهمیدم زندگی هم همین‌طور کار می‌کند. باید بهینه مصرف کرد تا عقب نیفتاد. شاید این دید را از پدرم دارم، این‌که قدر هر چیزی را که داری، بدانی، چون هیچ چیز مفت به دست نمی‌آید
atefe
این‌که چطور مراقب خودم باشم و ذره‌ذره انرژی را طول یک هفته یا یک ماه جمع کنم تا شش دقیقه، فقط ۶ دقیقه کم نیاورم.
atefe
روی تشک پشت چشم‌ها می‌سوخت، سرم داغ می‌شد و گاهی حتی مدتی طول می‌کشید به خودم بیایم. اما برنامه را باید اجرا می‌کردم. انگار بخشِ حس از مغز جدا می‌شد. می‌دانستم احساسات در کنترل من نیست، ولی مغز و افکار را می‌توانم هدایت کنم. کم‌کم راهکارهای دیگر هم یاد گرفتم. دیوانه‌وار تمرین می‌کردم؛ تمرین که نه، حمالی بود. کاری غیر از کشتی نداشتم، زندگی‌ام
atefe
شخصیتم بر می‌خورد. رفتارهای دیگران اذیتم می‌کرد. می‌شنیدم پشت سرم پچ‌پچ می‌کنند. می‌گفتند که این بچه گشنه است و برای همین چسبیده به این اردو. یا این خانواده نداره همش این جاست؟ حالم بد می‌شد. نگاه‌ها سنگین و رفتارها بد بود.
atefe
شخصیتم بر می‌خورد. رفتارهای دیگران اذیتم می‌کرد. می‌شنیدم پشت سرم پچ‌پچ می‌کنند. می‌گفتند که این بچه گشنه است و برای همین چسبیده به این اردو. یا این خانواده نداره همش این جاست؟ حالم بد می‌شد. نگاه‌ها سنگین و رفتارها بد بود.
atefe
همه را ۱۵-۰ بردم، همه را. ضعیف‌ترها را از تشک پرت می‌کردم بیرون روی داورها یا تماشاچیان،‌ برتری‌ام نسبت به بقیه خنده‌دار بود. کشتی‌گیر ازبک را سه بار روی موزاییک‌ها پرت کردم. بعد از مسابقه توی تونل ایستاده بود مرا بزند، می‌گفت تو کشتی نمی‌گیری، می‌خوایی آدم رو ضایع کنی.
Milad Abbaszadeh
مرتضی علی‌زاده مردی مسن و هم دورهٔ تختی، مسئول سالن کشتی تختی کرج بود؛ از من خوشش می‌آمد. کُرد بود و با لهجه حرف می‌زد و صدایم می‌کرد بَهلَوان!. از آن آدم‌هایی که مخالف همه چیز بود، مخالف نظام، مخالف شاه، مخالف فدراسیون، همیشه می‌گفتم: پهلوان توی اسرائیل هم می‌افتی زندان! می‌خندید و جوابی نمی‌داد.
Milad Abbaszadeh
پاکت را به سقف کلاس کوبیدم. صدای بلندی داد و پرهای مرغ اتاق را گرفت، معلم حتی برنگشت، فقط گفت: حیدری! بیرون!
Milad Abbaszadeh
از پدرم چیز زیادی یادم نیست. زود رفت، وقتی هم که بود، همه‌اش سر کار بود. می‌گفتند آدم عادلی است. اهل حرام و حلال بود، نه نماز می‌خواند نه روزه می‌گرفت ولی سرش می‌رفت مال حرام نمی‌خورد و حق کسی را پایمال نمی‌کرد. به قول قدیمی‌ها لوطی بود، مرام داشت.
Milad Abbaszadeh
با بالا رفتن سنم فهمیدم زندگی هم همین‌طور کار می‌کند. باید بهینه مصرف کرد تا عقب نیفتاد. شاید این دید را از پدرم دارم، این‌که قدر هر چیزی را که داری، بدانی، چون هیچ چیز مفت به دست نمی‌آید. برای همین بیشتر از این‌که بدانم چه کارهایی باید انجام دهم، بیشتر فهمیدم که چه کارهایی نباید انجام دهم.
مانا
شروع کردم تا از زمان‌های تفریح خرج تمرینِ بیشتر کنم. هنوز بچه بودم و جمعه‌ها کارتون می‌دیدم. یا دلم می‌خواست شب‌ها فیلم ببینم. موبایل و تبلتی هم در کار نبود بتوان در آن چیزی تماشا کرد. شب‌ها زود می‌خوابیدم و جمعه‌ها به جای کارتون دیدن، کوه می‌رفتم. با خودم حساب می‌کردم هر هفته یک کوه رفتن از بقیه جلو می‌افتم و در یک سال این میزان قابل توجهی خواهد بود. با گذشت زمان می‌توانستم تاثیر این قطره‌های جمع شده را در نتیجهٔ کارم ببینم.
مانا

حجم

۷۶۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۷۶۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۸,۰۰۰
۲۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد