- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب خداحافظ سالار
- بریدهها
بریدههایی از کتاب خداحافظ سالار
۴٫۸
(۶۱۴)
شمع افروخت و پروانه در آتش گُل کرد
میتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق
فاضل افضل
آیه
رو کرد به دخترم زهرا گفت: «وقتی گرههای بزرگ به کارتون افتاد، از خانم فاطمهٔ زهرا کمک بخواید. گرههای کوچیک رو هم، از شهدا بخواید براتون باز کنن.»
hunter
«حاجقاسم توی دمشق، صورت روی صورت شهید همدانی گذاشت و از او شفاعت خواست و این انگشتری را به من داد که به شما بدهم.»
جیمی جیم
حاجقاسم هم آخرین بار که سری به ما زد، وقتی داشت از اهمیت کار حسین برایمان میگفت، سربسته توضیح داد: «ما تو جنگ خودمون به معنی واقعی فرماندهی میکردیم، یه لشکر پشت سرمون بود. با توجه به وجود اونا، برنامهریزی میکردیم و میجنگیدیم؛ اما تو سوریه قضیه خیلی متفاوته، فرماندهی که نیرو نداشته باشه و تو دیار غربت باشه فقط خدا از غربتش خبر داره.»
"Shfar"
محل نماز جمعه در استادیوم ورزشی بمباران شده بود.
آن روز بیش از ۱۲۰ زن و بچه که روی سجادهٔ نماز نشسته بودند، قطعهقطعه شدند.
مهدی بخشی
کولهپشتیهایشان، عکس حاجقاسم سلیمانی را زده بودند. دیدن اینهمه شوروشعور، هر زائری را به عمق تاریخ میبرد و با کاروان اسیران کربلا، همراه میکرد.
جیمی جیم
مگر میشود دشمنانی اینچنین وقیح را در نزدیکی حرم ناموس علی دید و یکجا نشست؟!
مهدی بخشی
توی اتاق عمل به جراحها اجازه نداد بیهوشش کنن. مبادا در حال بیهوشی اطلاعات مربوط به عملیات رو لو بده، بعد از عمل وقتی دید مردم رشت، برای عیادتش بهزحمت میآن و میرن، گفت راضی بهزحمت مردم نیستم. ببریدم اهواز
F313
دلم برا جوونای مسلحی که فکر میکنن، در راه خدا و پیغمبر جهاد میکنن، میسوزه. با اینکه اسلحه دست گرفتن و از توی همین خونهها ما رو میزنن، اما من راه برگشت رو براشون بسته نمیبینم. اونا ابزار و وسیلهان توی دست مفتیهای وهابی که این فکر پلید رو تولید کردن. به همین دلیل همیشه به این پهلوون پنبهها میگم مسلحین، نه تکفیری.
:)
با خودم مدام میگفتم: «امان از دل زینب، امان از... .» هربار که این جمله را تکرار میکردم، امید داشتم که این دیگر آخرین جملهام باشد اما نمیشد!
خواستم تا روی پا بلند شوم و به سمت ضریح خانمی که خیلی غریب بود، بِدوم امّا جان در تنم نداشتم. گنبد زخمی، از پشت پردههای اشک، نور به چشمانم میپاشید و مثل کهربا مرا به سمت حرم میکشید. به زحمت به آستانهٔ حرم نزدیک شدم.
مهدی بخشی
«چرا اینجا این اندازه غمناکه؟!»
حسین گفت: «چون وجببهوجب این زمین، خون شهیدی ریخته شده و بهخاطر همین خونها، مقدسترین جبهه شده و شما هر حاجتی دارید از این شهدا بخواهید، مطمئن باشید برآورده بهخیر میکنند.»
F313
ما او را برای خودمان میخواستیم، و او خودش را برای خدا.
F313
امثال حسین، توی این غربت، شب و روزشون برای تحقق آرمانهای امام، انقلاب، شهدا و رهبری یکی شده امّا تو کشور، بعضیها بهجای پرداختن به مشکلات مردم، اسباب دلسردیشون رو فراهم میکنن
آیه
تو جبهه هیچ کاری مقدم بر نماز اوّل وقت نیست.
آیه
«میدونید اینا کی ان؟» منتطر بودیم که بگوید تکتیراندازهای جیشالُحر یا یک گروه مسلح دیگر هستند اما به جای این اسمها گفت: «اینا باقیموندههای لشکر عمر سعد و شمرن! امروز قناصه دستشون گرفتن و میخوان خودشون رو برسونن به حرم! حتی اسم گردان تکتیراندازشون رو هم گذاشتن، گردان حرمله!»
آیه
«یعنی میشه سر ما هم مثل اون غلام سیاه، روی زانوی امام حسین باشه؟ یعنی میشه؟....»
F313
میشنیدم که مادرم میگفت: «داماد من حسینه. حسین همه جوره، تیکهٔ تن ماست.» و پدرم جواب میداد «حسین پسر خوبیه، خواهرزادمه، بزرگش کردم، هیچ مشکلی نداره، امّا دستوبالش خالیه.» و مامانم صدایش را بلندتر میکرد «دو رکعت نماز حسین به یه دنیا پول میارزه
hunter
خندید «به سرم؟! سرم را که سالهاست به خدا سپردهام. به همین خاطر، سری میان سرها درنیاوردهام.»
مهدی بخشی
«زینبجان کمکم کن. دستم را بگیر. توانم بده، تا تحمل کنم شهادت حسینم را، عزیزم را، تکیهگاه یک عمر زندگیام را.»
F313
حسین بیمقدمه گفت: «باید برای وهب، زن بگیریم.»
پرسیدم: «درخواست وهبه یا شما؟»
گفت: «نباید بذاریم جوون بیاد و بگه زن میخوام، اگرچه من باهاش رفیقم و با من راحته و حرفهاشو میزنه، امّا تا حالا تقاضایی نکرده. این پیشنهاد منه.»
hunter
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۵۰%
تومان