بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وقتی که مرگ آرامش است | طاقچه
تصویر جلد کتاب وقتی که مرگ آرامش است

بریده‌هایی از کتاب وقتی که مرگ آرامش است

انتشارات:نشر روزگار
امتیاز:
۴.۵از ۴ رأی
۴٫۵
(۴)
شنیده بود از پیشنماز، که چون مرد از چهل سالگی بگذرد و توبه نکند؛ شیطان بر پیشانیش بوسه می‌زند و می‌گوید پدرم به قربانت تو دیگر درست نخواهی شد.
sadeghi
ندایی در درونش فغان می‌کرد: «آخ از این زندگی بی‌وفا. دریغ از جوانی و زیبایی که از بین می‌رود... افسوس...»
sadeghi
در این یک ساله نیز چون بار قبل که توبه کرده و شکسته بود، بی‌یار و یاور مانده بود. در تصور عجول خویش، از رفقای هم پیاله رانده و در کنار مؤمنین مسجدی نیز جایی نداشت. تنها مانده بود.
sadeghi
اگر پاهای چابک آهو نبودند نمی‌توانست از چنگال مرگ بگریزد و همچنان زنده و زیبا بماند. شتاب او، زندگی به او بخشیده است
sadeghi
غزال زنی جوان بود و بسیار زیبا. نظیر او در آبادیهای آن حول و حوش یافت نمی شد. پس از سالهای کودکی و بازیگوشی و سالهای جوانی و مستی از زیبایی و سپس ازدواج و امیدها و باورها و کار در صحرا و کشتکاری، اینک با وجود سه فرزند دریافته بود گمشده‌ای دارد. یا حداقل این‌که در زندگی چیزی کم دارد؛ که خود نیز به درستی نمی‌داند چیست.
sadeghi

حجم

۱۱۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۸ صفحه

حجم

۱۱۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۸ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد