سندی مادری مجرد است. به مرکز باروری رفت و خود را آبستن کرد.
plato
همهی خواهر و برادرها دور از چشم پدر و مادرشان یک زندگی پنهانی هم دارند.
plato
به گمانم به آدمهایی نیاز دارم که چیزهایی را که میدانم به من بگویند.
plato
اعتماد کردن، از مورد اعتماد واقع شدن سختتر است.
reyhane
جداً معتقدم همانطور که دروغ و فریب عشق را نابود میسازند، میتوانند خلقش کنند و حامیاش هم باشند.
plato
توی ویترین یک فروشگاه، عروسکهایی به خیابان زل زده بودند و وانمود میکردند که مرا نمیبینند.
plato
سپس او به ایدهی یک موزه فکر میکند: گزارش جسمانیِ چیزها؛ تاریخ معجزهها: معجزهی طبیعت و معجزهی امید و استقامت که چنان کنار هم چیده شدهاند که هیچگاه فراموش نشوند یا گم نشوند و یا با چیزهای روزمرهای که اهمیت خاصی ندارند، اشتباه گرفته نشوند.
roghayeh noien
آدمهایی هستند که حسرت دیدنشان را داریم اما ظاهراً هیچگاه نخواهیم دیدشان. هر بزرگسالی در حسرت غریبهایست، اما آنچه به واقع دلتنگ اوییم کودکیمان است. ما حسرت آن چیزی را داریم که در جریان شدنمان از ما دزدیده شده است.
roghayeh noien
استاد سابق جغرافیام یک بار خطاب به کلاس گفت که موسیقی، نقاشی، مجسمهسازی و کتابهای سراسر جهان، آیینههایی هستند که انسان در آن نسخههایی از خود را بازمییابد.
roghayeh noien
رؤیاها، یا نشانِ کشمکشهای حلنشدهاند یا آرزوهای محقق.
roghayeh noien