بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرگ رنگ | طاقچه
کتاب مرگ رنگ اثر مائده مرتضوی

بریده‌هایی از کتاب مرگ رنگ

امتیاز:
۴.۰از ۵ رأی
۴٫۰
(۵)
کله، عروسکمه. قبل از اینکه امیرعلی موهاشو از ته با قیچی بچینه، اسمش موطلایی بود. خود بدجنسش هم اسمشو گذاشت کله! خیلی مواظب کله بودم. دلم نمی‌خواست فکر کنه چون حالا دیگه مو نداره و زشت شده، دوستش ندارم. هنوزم قدر عروسک‌های دیگه‌ام بغلش می‌کردم و یه بار با خودکار قرمز دایی برایش ماتیک زدم. مامان یه کم به کله حسودی می‌کرد. اینو وقتی از خونهٔ عمه برگشتم فهمیدم. همیشه وقتی کله رو بغل می‌کردم یه جوری نیگام می‌کرد. وقتی هم برگشتم و دیدم مامان، خودشو شکل کله کرده، به قول خودش به روی خودم نیاوردم! یه روز با مدادِ خودش مثل کله صورتش رو نقاشی کردم. برای مامانم ابرو کشیدم و روی لب‌هاش که‌یه کم سفید شده بود ماتیک زدم. همون قرمزه رو.
مریم
زن نشست روی صندلی، زل زد به دیوارِ بی‌آبروی روبه‌رویش. از آن همه قاب عکسی که روزی در آغوش داشت، تنها لکه‌هایی زرد به‌جا مانده بود. که در نور کورکنندهٔ آن ساعت، بیشتر به چشم می‌آمدند. قاب عکس‌ها، فارغ از هر دلتنگی، گوشهٔ خانه لای روزنامه‌ها خواب بودند تا دوباره به دیوار سفید تمیزی برسند و میخ خود را آنجا بکوبند. روی زمین بی‌فرشِ خانه، روزنامه‌های بی‌تاریخ بیهوش شده بودند. همهمه‌ای مبهم به ضخامت هیچ در کل خانه جریان داشت.
مریم
گارسون که غذاها رو آورد، مانی با خنده پرسید: «خیلی دلم می‌خواد بدونم کباب آدمیزاد چه مزه‌ایه؟» یاسی انگشترش رو توی دستش چرخوند و گفت: «به پای گاو و گوسفند نمی‌رسه. خیالت تخت.» گارسون کباب‌ها رو چید روی میز. چربی‌دستش رو کشید به پیش‌بند سفید و چرک‌مُرده‌اش. زل زد توی چشم‌های مانی و گفت: «یه کم به شیرینی می‌زنه. یه چیزی تو مایه‌های گوشت شترمرغه. هم رنگش، هم طعمش.» بعد هم زیر چشمی پسر بچه‌ای روکه چند میز اون‌طرف‌تربود، نگاه کرد و دوباره زل زد به مانی: «هر چی هم سن‌وسالش کمتر باشه بهتره. چون از بلوغ به بعد گوشت آدمیزاد نَپَز می‌شه و دیگه به درد خورد و خوراک نمی‌خوره.» بعد هم به ما که مات و مبهوتش شده بودیم، خندید.
مریم

حجم

۵۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

حجم

۵۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

قیمت:
۱,۴۹۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد