آخرین پک را به سیگارم زدم. مورچهای لبهٔ کابینت راه میرفت. سیگارم را پشتش خاموش کردم. بوی عجیبی ازش بلند شد. رعشهای به تنش افتاد و بعد پودر شد. انگار که اصلاً هیچوقت نبوده است.
سیّد جواد
چقدر به این پک نیاز داشتم.
دود غلیظ و سفید بین من و دنیای روبهرویم قرار گرفت و لحظهای بعد ناپدید شد.
دهقان غذاخوار
چقدر خوشتیپ و جذابه. مگه یه نفر میتونه به این زیبایی باشه؟ این و باید برای فیلم حضرت یوسف میبردن.
سیّد جواد
مورچهای لبهٔ کابینت راه میرفت. سیگارم را پشتش خاموش کردم. بوی عجیبی ازش بلند شد. رعشهای به تنش افتاد و بعد پودر شد. انگار که اصلاً هیچوقت نبوده است.
دهقان غذاخوار
بعضی از آرزوها بهصلاح آدم نیست.
سیّد جواد
ـ ببخشید سودابه خانم. میتونم بپرسم چند سالتونه؟
خواست صفحه را ببندد و جواب ندهد، اما دور از ادب دید. بیچاره سؤال ناجوری که نپرسیده بود.
سیّد جواد
فراموش کردم پلوپز را روشن کنم. حالا باید میگذاشتم کبابها خوب از دهان بیفتند تا پلو آماده شود یا از خیر پلو میگذشتم و با نان میخوردمشان.
دهقان غذاخوار
ولی مردهای جذاب ترسناکند.
سیّد جواد