ای تف تو این شانس
سیّد جواد
به طعمهی سگ که نگاه میکند خشکش میزند و بلندبلند شیطان را لعن میکند. باورش نمیشود چیزی را که دارد میبیند جنین چند ماههی انسان است، آن هم در این بیابان دورافتاده که تا چند صد کیلومتریاش اثری از آبادی و آدمیزاد نیست.
سیّد جواد
آنقدر خوابش سبک است که بال زدن مگسی هم میتواند بیدارش کند.
سیّد جواد
خدابیامرز ابوی همین که دید دستمون تو جیبمون میره و بیرون نمیآد بعد که بو برد جیبمونم سولاخه دست اولین دختر آفتاب مهتاب ندیدهای رو که دید گرفت و با وعدهی سر خرمن کشوند سر سفرهی عقد، ما هم که هنو نه ماه نشده اولین تولّه رو پس انداختیم و هنو واسه اولی سجل نگرفته بودیم که دومیام سر و کلّهاش پیدا شد
سیّد جواد
از بوق سگ تا آخر شب اونم واسه چندرغاز، دست خالی که برگردی حتّی زنت تو رختخواب جات نمیده چه برسه به بچهها که بِدون طرفت و بابا بابا کنن، بدبختی یکی دو تا نیست، ماشینتو یکی دو تا کوچه پایینتر پارک کنی، کفشتو دستت بگیری و عین دزد از پلّهها بری پایین نکنه صابخونه بو بکشه و بیاد دنبال کرایهاش تازه اونوخ تا صبح این پهلو اون پهلو شی مبادا لکنتتو دزد ببره.
سیّد جواد