بریدههایی از کتاب غول مدفون
نویسنده:کازوئو ایشی گورو
مترجم:فرمهر امیردوست
ویراستار:مهران موسوی
انتشارات:انتشارات میلکان
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۴۵ رأی
۳٫۷
(۱۴۵)
«چه قولی، آکسل؟»
«خیلی سادهست، شاهزادهخانوم. اگه کوئریگ زود مُرد و مه محو شد، اگه خاطرات برگشت، و یه وقتهایی بود که ناراحتت کرده بودم. یا اینکه کار زشتی کرده بودم که بهخاطرش بهم نگاه کنی و دیگه تو چشمت اون مردی نباشم که الان هستم. فقط قول بده. شاهزادهخانوم، قول بده هیچوقت حسی رو که الان تو دلت به من داری یادت نره. چه فایده داره که مه بره و خاطرهها برگرده، اگه قراره این لحظه یادمون بره؟ قول میدی، شاهزادهخانوم؟ قول میدی وقتی مه رفت و هرچی یادت اومد، حسی رو که الان توی دلت به من داری یادت بمونه؟»
selde
«هرچی بشه، بذار ببینم، فقط بذار ببینم.»
selde
پدر یوناس و ویستان نگاهی به هم انداختند. بعد ویستان آهسته گفت: «بانو بئاتریس، کوئریگ بالای این قلهها خونه داره. این مهی که ازش حرف میزنی بهخاطر اژدهاست. این راهبها ازش محافظت میکنن و خیلی وقت هم هست کارشون اینه. شرط میبندم اگه همین حالا هم بفهمن من کیام، آدم میفرستن که دخلم رو بیاره.»
بئاتریس پرسید: «پدر یوناس، درسته؟ این مه کار اژدهاست؟»
راهب که لحظهای انگار حواسش نبود رو کرد به بئاتریس. «چوپان راست میگه، بانو. نفس کوئریگ همهجای این سرزمین رو گرفته و خاطراتمون رو محو کرده.»
selde
بهنظرت ریا چیه، آقا؟ اینکه روی کارهای بد پرده بکشی. به خدای مسیحی شما با درد خودخواسته و کمی دعا رشوه میدن؟ عدالت و انصافی که روی زمین مونده براش مهم نیست؟»
«خدای ما رحیمه، چوپان، توی پگان این چیزها رو نمیفهمی. هر قدر گناه بزرگ باشه، باز هم تقاضای آمرزش کردن از چنین خدایی بینتیجه نیست. رحمت خدای ما بیانتهاست.»
«خدایی که رحمتش بیانتها باشه به چه دردی میخوره، آقا؟ منِ پگان رو مسخره میکنی، ولی خدای اجداد من خواستهشون روشنه و هرکی رو که قانونشون رو بشکنه مجازات میکنن. خدای رحیم شما مسیحیها به آدمها اجازه میده دنبال طمعشون برن، حرصشون به زمین و خون، چون میدونن با دعا و کمی درد رحمت و مغفرت خدا رو میشه خرید.»
«درسته، چوپان، توی این صومعه هم هنوز هستن کسایی که این چیزها رو باور میکنن. ولی بذار خیالت رو راحت کنم، من و نینیان خیلی وقته دیگه دست از این خیالها کشیدهیم، و بگم که تنها هم نیستیم. ما میدونیم نباید از مرحمت خداوند سوءاستفاده کرد،
selde
گاهی آدمها یادبودهایی میسازند تا یادشان باشد چه بدیای در حقشان شده. بعضیها صلیب چوبی دارند و بعضیها سنگ رنگشده، درحالیکه بعضیها پشت تاریکیهای تاریخ مخفی ماندهاند. هر طور که باشد، جایگاه آدمی در صف حرکتی دستجمعی و باستانی است.
ناجه فلاحی
رازی هست که آدمی دمِ مرگ درک میکند
ناجه فلاحی
بئاتریس باز گفت: «روزی که پای خار با زن صحبت کردم، گفت نباید وقت رو از دست بدیم. گفت باید سعی کنیم همهی چیزهای بینمون رو به خاطر بیاریم، چیزای خوب، چیزای بد. حالا هم این قایقران دمِ رفتن دقیقاً همون چیزی رو گفت که انتظارش رو داشتم و ازش میترسیدم. آکسل، اینطوری که ما هستیم چطوری پیش هم بمونیم؟ اگر یکی بپرسه عزیزترین خاطرهمون چیه؟ آکسل، خیلی میترسم.»
«نترس، شاهزادهخانوم، ترس نداره که. خاطرههامون که برای همیشه محو نشده، فقط به خاطر این مه نفرینشده کمرنگ شده. دوباره پیداشون میکنیم، حتی اگه لازمه، یکییکی. مگه به همین خاطر نبود که اومدیم سفر؟ وقتی پسرمون رو ببینیم، حتماً همهچیز یادمون میآد.»
«خدا کنه. حرفای قایقران بد ترسی به دلم انداخت.»
«ولش کن، شاهزادهخانوم. با این قایقران و جزیره چه کار داریم؟ راست میگی، بارون بند اومده، از زیر درخت بریم بیرون جامون خشکتره. بیا بریم، دیگه از این نگرانیها نداشته باش.»
selde
مردمی که امیدی به انتقام نداشته باشن، قبل از خونریزی به خونخواهی میرن
z.n
گاهی آدمها یادبودهایی میسازند تا یادشان باشد چه بدیای در حقشان شده. بعضیها صلیب چوبی دارند و بعضیها سنگ رنگشده، درحالیکه بعضیها پشت تاریکیهای تاریخ مخفی ماندهاند. هر طور که باشد، جایگاه آدمی در صف حرکتی دستجمعی و باستانی است.
کاربر ۵۸۹۶۹۸
راهب دوباره با دست همه را ساکت کرد. بعد، از کنار بئاتریس رد شد و از درگاهی تو رفت.
داداش کایکو
حجم
۲۵۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۵۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰۵۰%
تومان