جسیکا، زیبا مثل ستاره و درخشنده بهسان خورشید، چشمانش بسته است. اصلاً بازکردنشان چه فایدهای دارد وقتی اطرافش کاملاً تاریک است؟ صدازدن چه فایدهای دارد وقتی هیچکس آن دوروبر نیست که به دادشان برسد؟
ghazl
دهد. دوست دارد به بیستسالگی برسد و همهٔ این کارها را انجام دهد، هرچند آن زمان هم بهنظرش دیر است. نمیداند چرا، ولی از چهارسالگیاش احساس میکند مرگ همیشه به او نزدیک است و امیدوار نیست بتواند بیستسالگیاش را ببیند.
ghazl
باید شیوهٔ دیگری را در پیش بگیرد، باید هرطور هست شهامتی را در وجود خودش پیدا کند که تابهحال نداشته؛ باید بتواند یک انسان را در کمال خونسردی بکُشد. بهنظرش شدنی نیست است، حتی با تمام خشم و نفرتی که حالا وجودش را فرا گرفته است.
ghazl
رابطهای که در آن بعضی وقتها نقشها دگرگون میشود. جالب است که هرکس آنها را از نزدیک ببیند فکر میکند زوجی کاملاً معمولیاند، زوجی عاشق که درنظرشان اصلاً دنیایی غیر از زندگی مشترک معنی ندارد؛ ولی نمیدانند عشق کمترین حضوری در زندگیشان ندارد.
ghazl
سرمای هوا و ترسی که وجودش را فرا گرفته است آزارش میدهد. نمیتواند در این شرایط بخوابد، حتی نمیتواند ملافه را درست روی خودش بکشد. چطور میشود در شرایطی که آدم را به تخت بستهاند و زندگیاش در دستان چند آدمکش است بخوابد؟ مطمئن است رافائل در اتاق کناری نشسته است
ghazl
قضاوت کردن برای آدمها چقدر آسان است و درککردن چقدر سخت...!
Mary gholami
اگه کاری کنین برادرم حالش بهتر شه، ما میریم...من قاتل نیستم، ولی اگه مجبورم کنین... ببینین، من حاضرم برای نجات برادرم هر کاری بکنم. حتی جونم رو خیلی راحت میدم. روشنه؟
mohammad bakhtidri