بریده‌های کتاب بازی دوستانه
کتاب بازی دوستانه اثر آنا گاوالدا

کتاب بازی دوستانه

نویسنده:آنا گاوالدا
امتیاز:
۳.۳از ۱۲ رأی
۳٫۳
(۱۲)
وقتی به خیابان سِور، روبه‌روی مغازۀ بزرگ مسخره‌ای که از پیش ناامیدم می‌کرد، رسیدیم، راهم را به سمت یک کافه کج کردم. «اجازه می‌دی؟ من قبل از جنگ به یک قهوه نیاز دارم...» با اخم به دنبالم راه افتاد. وقتی که دوباره با آیپدش ور می‌رفت به سختی جلوی خودم را می‌گرفتم که چیزی نگویم. «شارل؟» «بله.» «به من می‌گی این چی می‌خونه... چون من یه چیزهایی می‌فهمم، اما همه‌ش رو نه...» «باشه.»
امیرحسین
«و همان‌طور که روی زبان، در دهان و در شکم زنبورهای عسل ثبت شده است که باید عسل خودشان را تولید کنند، در چشم‌ها، گوش‌ها، مغزهای استخوان، لُب‌های مغز و همۀ سیستم‌های عصبی بدن ما هم ثبت شده است که آفریده شده‌ایم تا آنچه را که از فرآورده‌های زمین می‌خوریم به یک انرژی ویژه و با کیفیتی منحصربه‌فرد روی کرۀ زمین تبدیل کنیم. هیچ موجودی، تا آنجا که من می‌دانم، تنظیم نشده است برای اینکه مانند ما این جریان عجیب را تولید کند، که آن را تفکر، هوش، عقل، منطق، روح، ذهن، توانایی ذهنی، تقوا، نیکی، عدالت و دانش می‌نامیم؛ زیرا با وجود تنها یک ماهیت، هزار نام دارد. همه‌چیز در وجود ما قربانی آن شده است. ماهیچه‌ها، سلامتی، چابکی اعضا، تعادل عملکردهای زیستی و آرامش زندگی‌مان تحت سلطۀ آن هستند. این ارزشمندترین و دشوارترین حالت پرورش‌دادن جسم است. شعله، گرما، نور، حتی زندگی، سپس، غریزه‌ای لطیف‌تر از زندگی و اکثر نیروهای غیرقابل‌درکی که قبل از ورود ما دنیا را به اوج می‌رساندند، در برخورد با این جریان جدید رنگ باختند. نمی‌دانیم که ما را به کجا می‌برد، از ما چه خواهد ساخت، ما از آن چه خواهیم ساخت.»
sogol
او را صدا زدند، وانمود کرد که تعجب کرده است، با مرواریدهای گردنبندش بازی کرد، جذاب بود، بی‌اعتنا و... اوه، چقدر ظالمانه بود... اما آرامشم را حفظ و دعوتش کردم که شنبۀ آینده به آژانس بیاید. و، وقتی، بچه‌اش هدیه‌ام، یعنی هدیه‌اش، را دید، و به او نشان دادم که چطور زیباترین خانۀ عروسکی دنیا را روشن کند، فهمیدم که قضیه خوب پیش می‌رود. اما پس از اظهار شگفتی‌های معمول، مامانش تقریباً مدت زیادی در حالت زانو زده باقی ماند. ابتدا شگفت‌زده، بعد گرفته و ساکت، از خودش می‌پرسید قیمت این همه ساعت امید طاقت‌فرسا چقدر بود.
امیرحسین
هرگز نخواهم فهمید این دختربچه از چه خطری جسته، نه اینکه واقعاً شایستۀ چه چیزی بود، اما می‌دانم که چقدر کار را برایم آسان کرد... پس از آن آخرین «جلسۀ داخل ساختمان»، دیگر خبری از او نداشتم. دیگر نمی‌آمد، در دسترس نبود، حتی بدتر از آن، ممکن بود دیگر همدیگر را نبینیم و آخرین پیشنهادهایم را بیهوده فرستادم. اما با این وجود ذهنم را به خودش مشغول می‌کرد.
امیرحسین
آن موقع، جرئت نکرده بودم با او مخالفت کنم، اما موضوع به این سادگی نبود... مادرم یک کبوتر کوچک سفید نبود که وقتی در جهت بال‌هایش نوازشش می‌کردی چشم‌هایش را ببندد.
Tuberosa
«و کی برگشت؟» «فرداش... وقت خوردن عصرونه... خیلی تر و تمیز، با رنگ موی جدید، یه دسته‌گل رز و آبنبات‌های صدفی برای الکسی. خونه رو بهش نشون دادیم، مدرسه، بازاری‌ها، خونۀ تو رو... و... و همین... بقیه‌ش رو می‌دونی...» «بله.» چشم‌هایم برق می‌زد. «تنها دردسر اون موقع مادو بود...» «یادم میاد... دیگه حق نداشتم بیام خونه‌تون...» «بله. و بعد می‌دونی... اون در نهایت مادو رو هم توی جیبش گذاشت...»
Tuberosa
با ما محجوب‌ترین مردها بود. یک فرشته. فرشته‌ای نگهبان که خودش را با گفتن ساکت باش قلب من معطر می‌کرد و ما را راحت می‌گذاشت تا بازی جنگی کنیم.
Tuberosa
«زیباترین جشن‌ها به محض اینکه صبح شود فراموش می‌شوند، زیباترین جشن‌ها فقط در زمان جشن، جشن هستند
Aa
و این، می‌فهمی، اولین‌باریه که چنین چیزی برامون اتفاق می‌افته... اولین‌بار... و در این مورد، همه‌مون وضعیتی یکسان داریم... رئیس و کارگر نداره... همه نابود می‌شن... مرگ میاد سراغمون. این دختر هرزه ما رو پودر می‌کنه... هیچ تکه‌ای باقی نمی‌ذاره. همه در برابرش ناتوانن. می‌دونی... من چشم‌هام رو به روش بستم و تا الان زندگیم این‌طوری بوده... بله، البته، تو من رو می‌شناسی... همیشه این رنج رو تحمل کردم
ghazl

حجم

۵۰۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۵۵ صفحه

حجم

۵۰۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۵۵ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد