بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تا هنوز: داستان‌های ۵۵ کلمه‌ای دفاع مقدس | طاقچه
کتاب تا هنوز: داستان‌های ۵۵ کلمه‌ای دفاع مقدس اثر محمدعلی محمدی

بریده‌هایی از کتاب تا هنوز: داستان‌های ۵۵ کلمه‌ای دفاع مقدس

امتیاز:
۴.۳از ۳ رأی
۴٫۳
(۳)
پشت خاکریز تازه‌واردها کلافه‌اش کرده بودند. دستور داد قبل از اینکه تار و مار شوند پشت خاکریز سنگر بگیرند. رفت و برگشت و اثری از آن‌ها ندید. خود را بالای خاکریز رساند و دید که آن طرف در تیررس عراقی‌ها دراز کشیده‌اند. داد زد: «برگردین این طرف.» با تعجب گفتند: «خودتون گفتین بریم پشت خاکریز!»
ali fattahi
کلاه آهنی روی سر و صورتش اثری از زخم نیست. لباس رزمش کامل است. کلاه آهنی به سر دارد. به من خیره شده است. مانده‌ام که توی اورژانس چه کار دارد. به هم نرسیده‌ایم که نقش زمین می‌شود. باید کلاهش را بردارم و او را بغلتانم. اما ترکش سر و کلاه آهنی را به هم دوخته است.
ali fattahi
زل زدن به موش‌ها خداخواهی بود که در شهر با هیچ آشنایی برخورد نکردیم. تنها آشنایی که از حضور ما روی قله‌های برفی کانی‌مانگا خبر دارد موش‌هایند که به وجودشان عادت کرده‌ایم. سنگر شناسایی آن قدر کوچک است که نشسته نماز می‌خوانیم. هر روز ساعت‌ها به مواضع دشمن زل می‌زنیم و موش‌ها هم به ما زل می‌زنند.
ali fattahi
سیزده‌به‌در برای جلوگیری از نفوذ تانک‌های دشمن کانالی کندیم و پر از آب کردیم. نخلستان را تحویل لشکرهای دیگر دادیم. ما ماندیم و میدان‌های مین. یکی گفت: «این هم از سیزده‌به‌در ما.» گفتم: «برو سیم‌های خاردار را گره بزن.» رفت و با نیم متر سیم خاردار برگشت و گفت: «بیا خودت هم گره بزن.»
ali fattahi
توی چشم‌های هم بعد از مجروح شدن، چهل روز پشت درخت‌ها پنهان شده بود و برگ و جلبک می‌خورد تا پیدایش کردیم. روز هفتادم به هواداری از پرستارش توی روی رئیس بیمارستان درآمد. روز نود و پنجم قرار شد همان پرستار را از پدرش خواستگاری کند. حالا توی چشم‌های هم زل زده‌اند. رئیس بیمارستان پدر عروس است.
ali fattahi
از به هم خوردن دندان بعد از شکستن حصر آبادان به بوکان آمدیم. منطقه بسیار ناامن و سرد بود. نگهبان بودم و تاریکی و ترس حکم می‌کرد به طرف هر کسی که نزدیک می‌شد شلیک کنم. گلنگدن کشیدم و ایست دادم. سیاهی جواب داد: «منم عبدالحمید. اومدم بگم یه فکری برای سروصدای به هم خوردن دندونات بکن.»
ali fattahi
باید از قله بالا می‌رفتیم و جایگزین نیروهای خط‌شکن می‌شدیم. نفر جلویی پشت پیراهنش نوشته بود: «بیچاره ترکش». تو فکر این جمله بودم که صدای سوت خمپاره آمد و چیز سنگینی توی سرم خورد. بعد از مدتی درد کشیدن چشمم را باز کردم. تابلوی کنار جاده بود که رویش نوشته بودند: «لبخند بزن برادر!»
ali fattahi

حجم

۸۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۸۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد