
بریدههایی از کتاب گفتار در بندگی خودخواسته
نویسنده:اتین دو لابوئسی
مترجم:لاله قدکپور
ویراستار:خشایار دیهیمی
انتشارات:نشر گمان
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۶از ۲۴ رأی
۳٫۶
(۲۴)
بهراستی که مردمان فرودست که شمارشان هر روز افزون میشود عمر خود را به اين میگذرانند که به آنکه خيرشان را میخواهد گمان بد ببرند و به آنکه فريبشان میدهد باور آورند.
mohsengach
دوستی بيش از آنکه با نيکی رساندن يکی به ديگری برپا نگاه داشته شود با نيک زيستن است که پابرجا میماند.
mohsengach
کاش حرف تنها بر سر آن يک نفر جبار بود. ديگر نيازی به جنگيدن با او نبود، شکست دادن او کاری نداشت، خود در هم میشکست اگر مردم تن به بندگی او نمیدادند. نبايد چيزی از او باز میگرفتند، همين بس که ديگر چيزی به او وانمیگذاشتند. لازم نبود تلاشی کنند تا سودی ببرند، کافی بود که ديگر به خود زيانی نرسانند. پس خود مردمند که میگذارند جبار سرکوبشان کند و بدتر از آن اينکه سبب سرکوب خود هم میشوند زيرا اگر از بندگی دست میکشيدند از آن میرهيدند. مردم به دست خود در بند کشيده میشوند، خودشان گردن به يوغ میسپرند، و با پای خود به کشتارگاه میروند.
کاربر ۹۸۸۹۵۷
جباران نيز هرچه بيشتر به تاراج میبرند بيشتر به طمع میافتند، هرچه بيشتر ويرانی بار میآورند بيشتر میتازند، هرچه بيشتر خدمتشان میکنيم به همان اندازه بر قدرتشان میافزاييم، پس میشتابند تا همه چيز را نيست و نابود کنند، اما اگر ديگر در برابر ايشان سر فرود نياوريم، اگر ديگر فرمانشان را نبريم، بدون آنکه به نبردشان بخوانيم يا تيغ بر ايشان بکشيم، جباران نيز برهنه و نزار میمانند و از نفس میافتند، درست بهسان شاخهای که چون به ريشهاش آب و غذا نمیرسد خود نيز میخشکد و میميرد.
دليران برای دست يافتن به خيری که میطلبند هيچ ترسی از خطر ندارند. دورانديشان از هيچ تلاشی روی برنمیگردانند. مردمان ترسو و نادانند که چون سختی را برنمیتابند خير خود را بازنمیيابند و به آرزوی آن بسنده میکنند. گرچه پستیشان توانايی در پی آن رفتن را از ايشان گرفته است ولی بنا بر سرشت خويش هنوز بهخواستن آن توانا ماندهاند. همين است که هر انسانی، چه خردمند و چه نادان، و چه بیباک و چه ترسو، هر چيز نيکی را آرزو میکند، هر چيز که اگر به دست بيايد شادکامی و خوشبختی او را فراهم میآورد.
lordartan
نخستين علت بندگی خودخواسته عادت است
Πυρια
مردم میگويند که هميشه بنده بودهاند و نياکانشان نيز بر همين روال زيستهاند، باور کردهاند که ناچارند ستم را تاب بياورند، و عذر از پی عذر میآورند تا سلطه جباران را با ديرينگی آن روا بنمايند. اما حقيقت اين است که گذر ساليان، بيداد را داد نمیکند بل بر ناروايی ستم میافزايد.
در اين ميان هميشه چند تنی هستند که بهرهای بيشتر از طبيعت گرفتهاند، تنی چند که يوغ را گران میيابند، که از سرکشی بازنمیايستند و به هيچ زوری رام نمیگردند.
Πυρια
در اين نوبت تنها میخواهم بفهمم چه میشود که گاه اين همه آدم، اين همه شهر و روستا، اين همه ملت يک تن جبار را تاب میآورند، جباری که قدرتی جز همان که ايشان به او میدهند ندارد، جباری که نمیتواند آزارشان دهد مگر از آن روی و به همان اندازه که میخواهند تابش آورند، جباری که نمیتوانست کمترين آسيبی به ايشان رساند تنها اگر نمیخواستند به او گردن نهند و روياروی او میايستادند. اين بیگمان امری گزاف است و با اين حال چنان همهگير است که بيشتر بايد دردآور باشد تا شگفتانگيز که میبينيم کرور کرور آدم بينوايانه بندگی میکنند و يوغ بر گردن دارند. نه اينکه زورمندتری وادارشان کرده باشد بلکه گويی تنها به شنيدن نام يکی افسون و جادو شدهاند، يکی که نبايد از قدرتش بترسند، چرا که تنهاست، و نشايد که به شايستگی او دل ببندند، چرا که با ايشان درندهخوی و ددمنش است.
ضعف ما آدميان چنان است که اغلب بهناچار از ديگران فرمان میبريم و ناگزير کوتاه میآييم زيرا هيچ يک از ما نمیتواند هميشه و همهجا زورمندترين باشد. بنابراين، اگر ملتی به زور جنگ به بندگی يکی وادار شود، چونان دولتشهر آتن که به سی جبار گردن نهاد، پيشامدی است که از آن نبايد به شگفت آمد، هرچند که بايد افسوس خورد، يا بهتر اينکه نه به شگفت آمد
lordartan
لوکورگوس، شهريار لاکدايمون و قانونگذار اسپارت دو سگ پرورده بود که از يک شکم زاده شده و از يک سينه شير خورده بودند اما پس از آن يکی در آشپزخانه فربه شده بود و ديگری در دشت به شنيدن بوق و کرنای شکار خو گرفته بود. روزی آن دو سگ را در ميانه بازار گذاشت و ميان آن دو يک کاسه آش و يک خرگوش. يکی به سوی کاسه دويد و ديگری به سوی خرگوش. پس لوکورگوس به کسانی که آنجا بودند گفت: «با اين حال، برادرند.» سپس آن مرد به مردم شهر خويش آموخت که آدميان را نيز تربيت میسازد و با قانون و سياست خود از آن مردم چنان شهروندانی ساخت که تکتک ايشان هزار بار مردن را دوستتر میداشتند تا اينکه به پيروی از چيزی جز عقل و قانون تن دردهند.
Reza.golshan
همچنان که پزشکان میگويند که اگر در بدن ما بخشی تباه شود هر خردهريز گنديدهای در هر بخش ديگری باشد به آن سوی روان میشود و آنجا دملی بر میآيد، همين که جبار بودن شاهی هم آشکار شود همه لای و لرد کشور پيرامون او گرد میآيند و پشتيبانش میشوند تا بهرهای بگيرند و در سايه جبار بزرگ خود جبارکی شوند. از مشتی دلهدزد و گوشبريده سخن نمیگويم که سود و زيانشان در جمهوری به پشيزی نمیارزد بل از کسانی که به آزمندی آلودهاند و در تب زيادهخواهی میسوزند.
مهدی
همچنان که پزشکان میگويند که اگر در بدن ما بخشی تباه شود هر خردهريز گنديدهای در هر بخش ديگری باشد به آن سوی روان میشود و آنجا دملی بر میآيد، همين که جبار بودن شاهی هم آشکار شود همه لای و لرد کشور پيرامون او گرد میآيند و پشتيبانش میشوند تا بهرهای بگيرند و در سايه جبار بزرگ خود جبارکی شوند. از مشتی دلهدزد و گوشبريده سخن نمیگويم که سود و زيانشان در جمهوری به پشيزی نمیارزد بل از کسانی که به آزمندی آلودهاند و در تب زيادهخواهی میسوزند.
مهدی
جباران باستان که خود از بردباری مردم در برابر ستم به شگفت میآمدند و همواره از سرکشی ايشان بيم داشتند سخت در پی آن بودند که از کيش و آيين برای خود سپری بسازند و هر بار که میتوانستند از ايزدانشان مايه میگذاشتند تا باز بيشتر بد کنند.
tarane
دستودلبازی جباران همين بود که يک کيسه گندم، يک چليک شراب، يا يک سکه طلا بدهند و آنگاه فريادهای «زندهباد شاه!» گوش را میخراشيد و دل را به درد میآورد. آن کوردلان نمیفهميدند که تنها بخشی از مال خود را باز میيابند و جبار همين را هم نمیتوانست بدهد مگر اينکه پيشتر از خود ايشان ربوده باشد.
tarane
امروز کسی پيدا نمیشود که اگر از نرو سخن برود و نام آن هيولای زشتکردار، آن طاعون پليد و پلشت جهانگير به زبان بيايد در دم بر خود نلرزد. اما هنگامی که آن آتشافروز خانمانبرانداز، آن دژخيم، آن حيوان وحشی جان داد، و درست به همان زشتی مرد که زيسته بود، مردم والامنش روم مرگ او را چنان ناخوشايند يافتند که با يادآوری دلقکبازیها و مجلسگرمیهايش چيزی نمانده بود که برای او سوگواری کنند
imaanbaashtimonfared
کسی از نداشتن آنچه هرگز نداشته است افسوس نمیخورد، حسرت جز از پی لذت نمیآيد، و تنها با يادآوری شادی ازدسترفته است که اندوه را درمیيابيم. طبيعت آدمی را چنان ساخته است که آزاده باشد و آزادی را بخواهد اما بافته طبيعت به قيچی تربيت بريده میشود.
مروارید ابراهیمیان
دوستی بيش از آنکه با نيکی رساندن يکی به ديگری برپا نگاه داشته شود با نيک زيستن است که پابرجا میماند.
مروارید ابراهیمیان
در اين نوبت تنها میخواهم بفهمم چه میشود که گاه اين همه آدم، اين همه شهر و روستا، اين همه ملت يک تن جبار را تاب میآورند، جباری که قدرتی جز همان که ايشان به او میدهند ندارد، جباری که نمیتواند آزارشان دهد مگر از آن روی و به همان اندازه که میخواهند تابش آورند، جباری که نمیتوانست کمترين آسيبی به ايشان رساند تنها اگر نمیخواستند به او گردن نهند و روياروی او میايستادند. اين بیگمان امری گزاف است و با اين حال چنان همهگير است که بيشتر بايد دردآور باشد تا شگفتانگيز که میبينيم کرور کرور آدم بينوايانه بندگی میکنند و يوغ بر گردن دارند. نه اينکه زورمندتری وادارشان کرده باشد بلکه گويی تنها به شنيدن نام يکی افسون و جادو شدهاند، يکی که نبايد از قدرتش بترسند، چرا که تنهاست، و نشايد که به شايستگی او دل ببندند، چرا که با ايشان درندهخوی و ددمنش است.
mary mketab
اگر برای کسب آزادی چيزی جز ميل به آن لازم نباشد چه؟ اگر صرف ارادهای کافی باشد چه؟ اگر تنها همان خواستن آزادی برای به دست آوردن آن بس باشد، آيا ملتی در جهان پيدا میشود که قيمت آن را زياده گران بداند؟
mary mketab
همين که جبار بودن شاهی هم آشکار شود همه لای و لرد کشور پيرامون او گرد میآيند و پشتيبانش میشوند تا بهرهای بگيرند و در سايه جبار بزرگ خود جبارکی شوند. از مشتی دلهدزد و گوشبريده سخن نمیگويم که سود و زيانشان در جمهوری به پشيزی نمیارزد بل از کسانی که به آزمندی آلودهاند و در تب زيادهخواهی میسوزند. اينان همان گونه مملکت را به يغما میبرند که دزدان بدنام و راهزنان بیآبرو از ديوار خانهها بالا میروند و بر کاروانها راه میبندند. اينان هم گاه شبيخون میزنند و گاه در کمين مینشينند، جايی ويرانی بار میآورند و جايی ديگر خون میريزند، و گرچه در ميان خود برخی را بر ديگران برتری میدهند و چند تنی سرکردهاند و ديگران تنها چاکری میکنند ولی هيچکدام از اينان نيست که اگر هم به اصل دستبرد چشم نداشته باشد از پسمانده آن بگذرد
nh74
آزادگان به دلخواه خود در کارزار از يکديگر پيشی میگيرند. هر يک برای خير همگان، هر يک به سهم خود، و اگر در خوشی پيروزی سهم خود را میگيرند در اندوه شکست هم سهم خود را میپذيرند. اما بندگان تنها دلاوری را گم نمیکنند بل سرزندگی را هم بهتمامی میبازند. پس کرخ میشوند و از هر عمل والايی ناتوان میگردند. جباران بهخوبی از اين امر آگاهند و چون مردم را چنين پژمرده میبينند باز بيشتر ستم میرانند تا بر خمودگی ايشان بيفزايند.
مرتضی
مردم میگويند که هميشه بنده بودهاند و نياکانشان نيز بر همين روال زيستهاند، باور کردهاند که ناچارند ستم را تاب بياورند، و عذر از پی عذر میآورند تا سلطه جباران را با ديرينگی آن روا بنمايند. اما حقيقت اين است که گذر ساليان، بيداد را داد نمیکند بل بر ناروايی ستم میافزايد.
مرتضی
مصيبتی گرانتر از به قيد اربابی درآمدن يافت نمیشود، اربابی که هرگز نمیتوان به نيکخواهی او يقين داشت زيرا هر گاه که بخواهد توان بد کردن دارد
imaanbaashtimonfared
مصيبتی گرانتر از به قيد اربابی درآمدن يافت نمیشود، اربابی که هرگز نمیتوان به نيکخواهی او يقين داشت زيرا هر گاه که بخواهد توان بد کردن دارد
imaanbaashtimonfared
پروردگارا، به داد ما برس! اگر آدميان خود را چنين به کری نمیزدند میشنيدند که چارپايان هم بر ايشان بانگ برمیدارند که «زنده باد آزادی».
imaanbaashtimonfared
مردمانی که در بند زاده و پرورده شده و زير يوغ بار آمدهاند بیآنکه دورتر بنگرند به زيستن در همان حالی که به دنيا آمدهاند دل خوش میکنند و چون هرگز به اين نمیانديشند که شايد حق و حساب ديگری هم جز آنچه گرفتهاند داشته باشند حال خود را طبيعی میپندارند.
imaanbaashtimonfared
عادت همواره بر ما چيره میشود و بیگمان آن هنگام که به ما بندگی میآموزد از هميشه هم کارآمدتر است و همان گونه که در باره مهرداد نوشتهاند که عادت کرده بود زهر بخورد ما نيز ياد میگيريم که سم بندگی را ببلعيم و آن را هيچ تلخ نيابيم
imaanbaashtimonfared
نهال نيکی که دست طبيعت در نهاد ما میکارد چنان نرم و نازک است که توش و توان کمترين برخوردی با تربيت ناسازگار را ندارد
imaanbaashtimonfared
بر کسانی که از روز به دنيا آمدن يوغ بر گردن داشتهاند دل بسوزانيم و ايشان را نکوهش نکنيم که چرا بندگی میکنند و يا اينکه از ايشان درگذريم که چون تنها سايهای از آزادی را ديدهاند و از خود آن هيچ باخبر نشدهاند هرگز درنمیيابند که برده بودن چه بدبختی بزرگی است.
imaanbaashtimonfared
مردم میگويند که هميشه بنده بودهاند و نياکانشان نيز بر همين روال زيستهاند، باور کردهاند که ناچارند ستم را تاب بياورند، و عذر از پی عذر میآورند تا سلطه جباران را با ديرينگی آن روا بنمايند. اما حقيقت اين است که گذر ساليان، بيداد را داد نمیکند بل بر ناروايی ستم میافزايد.
imaanbaashtimonfared
کسانی هستند که حق طبيعی خود را میشناسند و همواره به وضع نخستين آدميان میانديشند. اين آزادگان ذهنی پويا و فکری روشن دارند و مانند انبوه مردمان به اين بسنده نمیکنند که به پيش پای خود خيره شوند بل گذشته را به ياد میآورند تا حال را با آن بسنجند و بهر آينده رأی گزينند. ايشان هوشی درخشان دارند که پيوسته با خواندن و آموختن بر جلای آن میافزايند و چنين است که اگر هم آزادی بهتمامی از دست رفته و از جهان رخت بر بسته باشد باز میتوانند آن را درون خويش حس کنند و حظش را ببرند و بندگی به هر بزکی هم آراسته شده باشد به ذوق ايشان خوش نمیآيد.
imaanbaashtimonfared
شاهان آشور و پس از آنان شاهان ماد نيز تا جايی که میتوانستند از نمايان شدن در روز روشن و پيش چشم مردم خودداری میکردند تا کوردلان را به اين گمان بيفکنند که شايد شاهان برتر از ديگر آدميانند و کسانی را که به خيالپردازی در باره آنچه نمیتوانستند ببينند روی میآوردند در همان خيال رها میکردند.
imaanbaashtimonfared
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه