بریدههایی از کتاب هتل آبی
۴٫۲
(۲۳)
«چه حرفها؟ یعنی توی فسقلی هم با من همپیاله نمیشوی! حالا حالیات میکنم! خدمتت میرسم!» مثل آدمهای جنزده خِر قمارباز را گرفته بود و به زور از صندلی فرو میکشید. مردان دیگر از جا جَستند. کافهدار مثل تیر جَست زد و رفت آن سوی کافه. غریو غوغا به هوا خاست و تیغ بلندی در دستان قمارباز ظاهر شد. تیغ به جلو آخت و جسم آدمی، این حصار حصین فضل، خرد، قدرت عین یک خربزه قاچ خورد و شکافت. سوئدی مات و مبهوت فغان زد و فرو غلطید
Ladyone
دو حریفِ کارزار به جلو جَستند و مثل دو گاو اخته در هم آویختند. صدایی مثل صدای ضربه به بالش به هوا خاست و پُف ناسزا از میان دندانهای فروبسته یکیشان بیرون زد.
اینک حال و روز تماشاچیان. شرقی که در کشاکش مقدمات کار نفس را در سینه حبس کرده بود، هایی کرد و نَفَس راحتی کشید. گاوچران مثل سگ هاف هاف میکرد و به هوا میجَست. اسکالی خشکش زده بود و از فرط بهت و هراس هاج و واج به آتش کارزاری که به دست خویش افروخته بود مینگریست.
چند لحظه در ظلمتِ شب، آدم مشتهای سردرگم در هوا را میدید که به هم میآویخت؛ گویی شکل مبهم چرخ دوّاری بود که به سرعت برق میچرخید. گاهی هم پرتوی نوری میتابید و شمایل رنگباختهای با گُلههای گلگون ظاهر میشد
Ladyone
در یک چشمبههمزدن چهارچنگولی خودش را از زیر تخت پس کشید و یک قبای کهنه بقچهپیچ را کشانکشان با خودش بیرون آورد. زیر لب گفت «گیرش آوردم» روی کف اتاق زانو زد و تای قبا را باز کرد و از دل آن بطری ویسکی شرابیرنگی را بیرون کشید. اولین فندی که زد، بطری را جلوی نور گرفت. خیالش که آسوده شد کسی دور از چشمش سروقت بطری نرفته، با گشادهدستی بطری را رو به سوئدی گرفت.
سوئدی که قوت زانوهاش تحلیل رفته بود کم مانده بود از هولِ دل به این قوت جان چنگ اندازد. اما یکهو دستش را پس کشید و نگاه هراسآلودی به اسکالی انداخت.
پیرمرد با دل و جان گفت «لبی تر کن»
Zh:ph
حجم
۳۱٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۳۱٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد