بریده‌هایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان

دوباره چشمانش را باز می‌کند و به سرعت چند قدم به سمتم برمی‌دارد. در کنارم قرار می‌گیرد. سرم را می‌گردانم تا بتوانم چهره‌اش را ببینم. اما پیش از آنکه موفق شوم، صدایش در گوشم می‌پیچد: ـ چقدر زیبا شدی.

پادشاهی که از اوضاع کشورش خبر نداشته باشه، رضایت مردمش رو از دست میده.

در این دنیا چیزهایی وجود داره که ربطی به سن و سال نداره. فقط کافیه آدم اون‌ها رو درک کنه تا بفهمه. مثل محبت و عشق! نمیشه درک این مفهوم رو به تجربه ربط داد.

زندگی سخت‌تر و بی‌رحم‌تر از اونه که سخاوتمندانه رویاهامون رو برآورده کنه. حقیقت اینه که رویاهای ما در کنار هم پر از تناقضه. این دنیا پر از تناقضه....

زن مثل آبه و مرد مثل آتش. اگر آب و آتش در کنار هم قرار بگیرن، همدیگه رو نابود می‌کنن. یا باید با فاصله از هم باشن و یا با هم آمیخته بشن.

تصویری آشنا که آن را بارها به شکل دیگری در آینه دیده‌ام. در چشمانش؛ چشمانم، اشک‌هایم، صورتم... خودم را می‌بینم!

قبول کنید همهٔ شما تو این سال‌ها تلاش کردید از من چیزی بسازید که نیستم.

همهٔ آدم‌ها در زندگی‌شون اشتباهاتی می‌کنن. من زیادی سخت می‌گیرم که فکر می‌کنم باید به خاطر اشتباهاتم خودم رو سرزنش کنم.

من آرزوهای زیادی دارم، اما می‌خوام هدفی برای زندگیم پیدا کنم. هدفی که به اندازهٔ یک رویا بزرگ باشه و بهم آرامش و امنیت بده. شاید اصلاً همین هدف نشون بده که من چه کسی هستم.

مزدا نیز به معنای حافظه و به یاد داشتن و یا همان دانش و هوش بزرگی‌ست که در لغت خرد خلاصه می‌شود

دوست داشتن کسی که نمی‌توانی او را داشته باشی، غمگین و آزاردهنده است.

میگن ظرفی که بشکنه، دیگه ظرف نمیشه. اعتمادی هم که از بین بره، دیگه برنمی‌گرده

هر حالت دیگه‌ای، هر دوشون رو به نابودی می‌کشه. هم آب رو، و هم آتش رو.

بازتاب تمام افکار انسان‌ها در چشم‌هاست. مهربانی، صداقت، دوستی، غم... همه رو در چشم‌ها میشه دید. می‌گفت چشم‌ها نمی‌تونن رازهای دل انسان رو نگه دارن.

ما! این لفظ را عجیب دوست دارم.

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود افشین یدالهی

فقط زمان می‌تونه نشون بده احساسات ما چقدر واقعی هستن

بازتاب تمام افکار انسان‌ها در چشم‌هاست. مهربانی، صداقت، دوستی، غم... همه رو در چشم‌ها میشه دید. می‌گفت چشم‌ها نمی‌تونن رازهای دل انسان رو نگه دارن.

چه کسی گفته بهترین‌ها اشتباه نمی‌کنن

بی‌حس می‌شوند. گرمایی که از دست چپم تا قلبم رسیده بود به سرمای سختی تبدیل می‌شود.