«میدونی، وقتی به سن من برسی، پشیمونیهات اون قدر روی هم تلنبار میشه که دیگه نمیتونی جلوت رو ببینی.»
Shaghayegh
با بغض ادامه داد: «لوئیسا بعضی وقتا فکر میکنم که دیگه نمیتونم ادامه بدم.»
از آنجایی که من نمیتوانستم حرف دیگری بزنم فقط گفتم: «اون تو رو دوست داره.»
او با دستش اشکهایش را پاک کرد و سرش را در دستانش گرفت انگار که میخواست احساساتش را از خودش دور کند.
به من لبخندی زد و گفت: «میدونم اما عشق نمیتونه همه چیز رو درست کنه.»
Shaghayegh
هندزفریام را در گوشم گذاشتم و به آهنگی گوش دادم که میدانستم حالم را بدتر میکند، اما اصلا اهمیتی ندادم.
Shaghayegh
با خودم فکر کردم شاید آن سوسک خیلی تنهاست و میخواسته دوست من باشد. رفتم و زیر وان حمام را نگاه کردم جایی که اورا لگد کرده بودم. پس قطعآ مرده بود. این باعث ناراحتی من شد و خیلی بیشتر عصبانی شدم
Shaghayegh
خیلی سخته که نتونی به آدمهایی نزدیک بشی که داری ازشون مراقبت میکنی
Shaghayegh
«وقتی انسان کاری را که شیفتهی آن است انجام میدهد تسلای خاطر مییابد
marie
چون از لحظهای که وطنت رو ترک کردی دو نیمه میشی و هر جا که هستی یک نیمه از تو همیشه نیمهی دیگرت را صدا میزند. این هزینهای ست که ما باید بپردازیم
کاربر ۲۳۷۲۸۹۰
که به هرکسی که اجازه دادهاید در کنار شما قدم بزند، نباید تصمیم بگیرد کدام یک شما هستید و شما را مثل یک پروانه داخل جعبهای گیر بیندازد. موضوع کلیدی این بود که بدانید همواره میتوانید به یک نوعی، راهی را برای بازآفرینی دوبارهی خود پیدا کنید.
لیلی مهدوی
موضوع کلیدی این بود که بدانید همواره میتوانید به یک نوعی، راهی را برای بازآفرینی دوبارهی خود پیدا کنید.
Parastoo
یکبار به من گفتی که از بچگی دوست داشتی پیراپزشک بشوی. خب، من هم سی سال صبر کردم تا بفهمم قرار است چه جایگاهی داشته باشم. شاید این رؤیای من یک روز یا هفته، شاید هم یک سال دوام بیاورد، اما هرروز با ساکهای دستی پر از لباس به سمت ایست ویلج راه میافتم و دست درد میگیرم و حس میکنم هیچوقت آماده نمیشوم، من فقط دلم میخواهد آواز بخوانم.
Parastoo