بریدههایی از کتاب خیره به خورشید
۳٫۵
(۵۸)
همه چیز دور و برم، کل فرهنگ ما - تلویزیون، بازیهای ویدئویی، پورنو - مبتذل است. هرچه سر کار انجام میدهم، همۀ تفصیل قراردادها و دادخواهیها و میانجیگری طلاق - همهاش پول است، همهاش کثافت است، همهاش دربارۀ هیچ است، همه خیلی بیمعناست
saeed
من انسانم و هیچ چیز انسانی برایم بیگانه نیست.
saeed
به دین باوران احترام میگذارم، هرچند با عقیدهشان همراه نباشم. از سوی دیگر کار من در نظرگاه غیر دینی و وجودی جهان ریشه دارد که به ایمان ماورای طبیعی مربوط نمیشود. برداشت من فرض را بر آن میگذارد که زندگی (از جمله زندگی انسان) بر حسب تصادف به وجود آمده است؛ و ما موجودات فانی هستیم؛ و دامنۀ آرزوهای ما هرچه بیکرانتر باشد، برای ارزیابی رفتارمان و ارائه طرح کلی با معنایی از زندگی نمیتوانیم بر حمایت کسی جز خودمان متکی باشیم. هیچ سرنوشت تعیین شدهای وجود ندارد و هریک از ما خودمان باید تصمیم بگیریم که تا حد امکان کامل، شاد و پرمعنا زندگی کنیم.
شاید برای دستهای از مردم این نظرگاه خالی از ظرافت به نظر برسد، اما برای من چنین نیست. بنا به قول ارسطو استدلال و چیدن صغری و کبری خاص ما انسانهاست، بنابراین باید این استعداد بالقوه را تکمیل کنیم. از این رو نظرگاههای متعارف دینی که بر پایۀ عقاید غیر عقلانی، چون معجزه قرار دارد، همیشه مایۀ سر در گمی من شده است. شخصاً نمیتوانم چیزی را باور کنم که از قوانین طبیعت سر بپیچاند.
saeed
در جوانی در مراسم ختم دوستی به کلیسا رفتم و به حرفهای کشیش گوش دادم که میگفت همۀ ما در بهشت شادمانه بار دیگر باهم دیدار میکنیم. باز دور و برم به چهرهها نگاه کردم و چیزی جز ایمان پر شور ندیدم. احساس کردم دور و برم پر از ریب و ریاست. بیشتر شکاکیتم شاید ناشی از مهارتهای خام فضل فروشانۀ معلمهای تعلیمات دینی ابتدایی بود؛ شاید اگر در زمان کودکی با معلم دانا و حساس و فرهیختهای برخورد میکردم، این تعالیم در ذهنم نقش میبست و نمیتوانستم دنیای بیخدا را تصور کنم.
saeed
من هرگز خود را پایبند دین و آیین خاصی نکردم. یادم میآید که همراه پدرم در تعطیلات بلند به کنیسه میرفتیم و ترجمۀ انگلیسی مراسم را میخواندیم که حمد و سپاس بیکران قدرت و عظمت خداوند بود. از اینکه میدیدم جماعت عبادت کننده خدایی چنین بیرحم، متکبر، انتقامجو، حسود و تشنۀ ستایش را تکریم میکنند، پاک دست و پایم را گم میکردم. با دقت به سر بستگان بالغ که بالا و پایین میرفت و لبهای سرود خوانشان نگاه میکردم و امیدوار بودم یکیشان به من لبخند بزند. اما ششدانگ حواس همه به دعا بود.
saeed
برای من تنها دنیای انسانی، دنیای روابط انسانی مهم است. من از فکر ترک دنیایی خالی، دنیایی فاقد ذهن شخصی خودآگاه دیگر نه اندوهی دارم و نه دریغی.
saeed
از ته دل حرف بزنید. ترسهای خود را بروز دهید. بدیهه گویی کنید. به کسی که در رنج است به هر نحو که میتوانید دلداری دهید.
saeed
دیگران ما را چهجور میبینند. شهرت مثل ثروت مادی زودگذر است. شوپنهاور مینویسد: «نیمی از نگرانیها و دلواپسیهای ما از توجهمان نسبت به عقیدۀ دیگران ناشی میشود ... باید این خار را از تن خود درآوریم. لزوم حفظ ظاهر پسندیده آنقدر قوی است که بعضی زندانیها موقع رفتن برای اجرای اعدام خود بیش از همه به لباس و حرکات و اطوار خود فکر میکنند. عقیدۀ دیگران پنداری است که شاید هردم تغییر کند. عقاید به رشتهای آویخته است و ما را نسبت به آنچه دیگران فکر میکنند، یا بدتر، آنچه به نظر میرسد فکر میکنند به بردگی میکشاند. چون هرگز نخواهیم دانست که دیگران واقعاً چه فکری میکنند.
saeed
چه داریم. دارایی مادی سراب است. شوپنهاور با ظرافت استدلال میکند که انباشت ثروت و دارایی بیانتهاست و آدم را سیر نمیکند؛ هرچه بیشتر به تملک درآوریم، اشتهای ما بیشتر میشود. ثروت مثل آب دریاست: هرچه بنوشیم، تشنهتر میشویم. در نهایت ما دارایی نداریم - آنها ما را دارند.
saeed
تا وقتی به این فکر چسبیدهاید که دلیل خوب زندگی نکردنتان بیرون از وجودتان است، هیچ تغییر مثبتی در زندگیتان رخ نمیدهد. تا وقتی مسئولیت خود را به دوش دیگران بیندازید که با شما بیانصافی میکنند - یک شوهر لات، یک کارفرمای زیاده طلبی که از کارمندش حمایت نمیکند، ژنهای ناجور، اجبارهای مقاومت ناپذیر - وضع شما همچنان در بن بست میماند. تنها خود شما مسئول جنبههای قطعی موقعیت زندگی خود هستید و فقط خودتان قدرت تغییر دادن آن را دارید. حتی اگر با محدودیتهای بیرونی همه جانبهای درگیرید، هنوز آزادی و حق انتخاب پذیرش برخوردهای مختلف نسبت به این محدودیتها را دارید.
saeed
معتقدم که پیام دنیوی Everyman نمایشنامۀ مذهبی قرون وسطایی، آن است که کردار نیک تا دم مرگ همدم انسان است و به سوی نسلهای بعدی موج خواهد زد
saeed
اپیکور در محکوم کردن رهبران مذهبی معاصر خود بسیار شور و شوق نشان میداد و میگفت آنها پیروان خود را به عقوبتهایی تهدید میکنند که در صورت سرپیچی از قوانین و مقررات خاصی پس از مرگ بدان دچار میشوند. (در قرنهای بعدی شمایل نگاری مذهبی قرون وسطای مسیحی مجازاتهای دوزخ را ترسیم کرد - مثل صحنههای روز قیامت در قرن پانزدهم میلادی که هیرونیموس بوش کشید - و بُعد بصری هولناکی به اضطراب مرگ داد.)
اپیکور پافشاری میکرد که اگر ما فانی هستیم و روان برجا نمیماند، پس نباید ترسی از جهان پس از مرگ داشته باشیم. آنگاه نه آگاهی داریم و نه حسرت از دست رفتن زندگی و نه چیزی که سبب ترس از خدایان شود. اپیکور وجود خدایان را انکار نمیکرد (این مباحث مخاطرهآمیز بود، سقراط را یک قرن پیش به اتهام ارتداد محکوم به مرگ کرده بودند) اما مدعی بود که خدایان به زندگی انسان اعتنایی ندارند و فقط به عنوان سرمشق آرامبخش و رحمتی که باید به آن رو بیاوریم برای ما مفیدند.
saeed
اپیکور اصرار داشت که فکر ترسناک مرگِ اجتنابناپذیر در برخورداری ما از زندگی دخالت میکند و هیچ لذتی را دست نخورده نمیگذارد. چون هیچ فعالیتی نمیتواند اشتیاق ما را برای زندگی ابدی ارضا کند، همۀ فعالیتها از بیخ و بُن بیهودهاند. او نوشت که آدمهای زیادی از زندگی بیزار میشوند - حتی به طرزی طعنهآمیز تا نقطۀ خودکشی؛ بعضیها در فعالیت دیوانهوار و بیهدفی غرق میشوند که معنایی جز اجتناب از دردِ ذاتی وضعیت بشر ندارد.
اپیکور تأکید میکرد که ما خاطرات پررنگ خود را از تجارب خوشایند روی هم میگذاریم و به یاد میآوریم و به این ترتیب مدام در پی فعالیتهای تازهایم و از آنها ارضا نمیشویم. او پیشنهاد میکرد که اگر بیاموزیم چنین خاطراتی را مدام بازسازی کنیم، دیگر نیازی نیست که در جستجوی بیپایان لذت باشیم.
saeed
نظر او فلسفه فقط یک هدف درست داشت: کاهش بدبختی انسان. و علت العلل بدبختی چه بود؟ به عقیدۀ اپیکور ترس همه جا حاضر از مرگ
مروارید ابراهیمیان
ظرف یک دورۀ ده ساله که بیشتر با بیماران سرطانی رویارو با مرگ سر و کار داشتم، دریافتم که غالبشان به جای آنکه تسلیم ناامیدی فلج کننده شوند، به طرزی مثبت و چشمگیر تغییر کردهاند. آنها با تحقیر مسایل پیش پا افتادۀ روزمره به زندگی خود سر و سامان دیگری دادند. این قدرت را به دست آوردند که دست به انتخاب بزنند و کارهایی را که مایل نیستند انجام ندهند. با آنهایی که دوستشان دارند پیوند محکمتری برقرار کردند و با اشتیاق بیشتری از مقاطع اساسی زندگی - تغییر فصول، زیبایی طبیعت، آخرین کریسمس یا سال نو - قدردانی کردند.
خیلیها از کاهش ترسشان از دیگران، تمایل بیشتری به قبول خطر و دغدغۀ کمتر نسبت به طرد خبر دادهاند. یکی از بیمارانم به شوخی گفت «سرطان روان رنجوری را درمان میکند.» دیگری گفت: «حیف که ناچار اینهمه صبر کردم تا مبتلا به سرطان شدم و تازه فهمیدم چطور زندگی کنم!»
علی رضا
معمولاً سالروز تولد را با هدایا، کیک، کارت تبریک و جشنهای شادی برگزار میکنیم، جشن واقعاً دربارۀ چیست؟ شاید کوششی است برای راندن یادآوری غمانگیز گذر بیامان زمان
×man×
تکمیل دایره، صیقل دادن نقاط زمخت داستانم، در بر گرفتن هرآنچه مرا ساخته و هرآنچه شدهام. هر وقت از اماکن دوران کودکیام دیدار میکنم، یا به جمع دوستان همکلاسی سابق میروم، بیش از حد به هیجان میآیم. شاید در پیدا کردن اینکه هنوز «جایی» هست، و اینکه گذشته براستی ناپدید نشده، اینکه هر وقت بخواهم میتوانم از آن بازدید کنم، به من احساس شادی میدهد. اگر به قول میلان کوندرا وحشت مرگ از این فکر ناشی شود که گذشته ناپدید شده، پس تجربۀ مجدد گذشته اطمینانبخشی حیاتی است. بنابراین گذرا بودن، هرچند برای دَمی کوتاه، متوقف میشود.
fateme
معمولاً سالروز تولد را با هدایا، کیک، کارت تبریک و جشنهای شادی برگزار میکنیم، جشن واقعاً دربارۀ چیست؟ شاید کوششی است برای راندن یادآوری غمانگیز گذر بیامان زمان.
...
من با نتیجهگیری اپیکور موافقم: «آنجا که مرگ هست، من نیستم.» دیگر «من» نخواهم بود که ترس، غم، غصه و محرومیت را احساس کنم. ضمیرم خاموش میشود، کلید پایین آمده. چراغ خاموش شده. همچنین استدلال موازنۀ اپیکور به من آرامش میدهد: پس از مرگ به همان حال نابودۀ پیش از تولد در میآیم.
FerFerism
هریک از ما میل نیرومندی داریم که به مرد یا زن بزرگ احترام بگذاریم و جملۀ تکاندهندۀ «قدسی مآب» را بگوییم. شاید این همان چیزی باشد که اریک فروم در گریز از آزادی به آن میگوید «لذت تسلیم». دین از همین ماده زاده میشود.
FerFerism
حجم
۲۰۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۴۷ صفحه
حجم
۲۰۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۴۷ صفحه
قیمت:
۵۷,۰۰۰
۲۸,۵۰۰۵۰%
تومان