بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خاطرات خفته | طاقچه
تصویر جلد کتاب خاطرات خفته

بریده‌هایی از کتاب خاطرات خفته

امتیاز:
۳.۳از ۹ رأی
۳٫۳
(۹)
من انگار مأمور پلیسی بودم که به گونه‌ای غافلگیرکننده، به دنبال گرفتن اعتراف است. اما من مأمور پلیس نبودم. تنها مردی جوان بودم.
Alireza.j.98
یقه‌اش را تا گردن بالا کشیده و دنبال خیابانی که وجود نداشت راه افتاده بود. و تا ابد می‌گشت.
Alireza.j.98
مدت‌های مدیدی است متقاعد شده‌ام که ملاقات‌های حقیقی فقط در خیابان امکان‌پذیر است. به همین دلیل منتظر دختر استیوپا در پیاده‌روی روبروی ساختمانشان می‌ماندم بدون آنکه او را بشناسم. او تلفنی به من گفته بود «همه چیز را برایت توضیح خواهم داد». تا چند روز، در رویاهایم، صدایی از دوردست این جمله را تکرار می‌کرد
مهدی شادکار

حجم

۸۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

حجم

۸۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد