بریدههایی از کتاب مارتین هایدگر: هستی و زمان
۳٫۶
(۲۰)
این ندا به ما میگوید که هیچچیز در سرچشمه یا بنیان هستی ما وجود ندارد که بتواند به ما تضمین دهد که در مسیر درست هستیم، و هیچچیز در پایان سفر زندگی ما وجود ندارد که بتواند به ما اطمینان دهد که بهشایستگی زندگی کردهایم.
Mohammad reza Gholami
در اضطراب پی میبرم که این زندگی خودم است که باید زندگی کنم، و اینکه هیچچیز جُز من نمیتواند ثابت کند که من دارم آن را بهخوبی انجام میدهم.
Mohammad reza Gholami
آنچه من در اضطراب با آن مواجه میشوم این واقعیت است که اشیاء اینجهانی نمیتوانند بنیانی برای اگزیستانس من فراهم کنند و در نتیجه با در-جهان-هستن خودم بهمثابهٔ چیزی روبهرو میشوم که خودم باید آن را واقعیت بخشم و بنیان بگذارم.
Mohammad reza Gholami
هستی ما از همهٔ جوانب با هیچبودگی احاطه شده است.
Mohammad reza Gholami
هایدگر در صدد توصیف اگزیستانس انسانی است، آنگونه که از طریق فعالیتهای هرروزهٔ پیشانظری مانند کار در کارگاه آشکار میشود. فعالیتهایی از این دست خصلتی دارند که هایدگر آن را «در-جهان-هستن» مینامد. عبارتِ «در-جهان-هستن» بههمپیوسته است (در آلمانی این عبارت یک واژه است)، چرا که «مفهوم واحد» ی را بیان میکند که نمیتوان آن را بر پایهٔ رابطهٔ بین خود و اجزای تشکیلدهندهٔ جهان فیزیکی فهمید.
هایدگر میگوید که واژهٔ «در» در این عبارت نه به معنای مکانیِ در چیزی قرار داشتن (مانند چاقو در غلاف است)، بلکه به معنای اگزیستانسیالِ درگیر شدن به کار رفته است...، معنایی که تلویحاً در عبارتهایی مانند «در ارتش بودن» یا «در رابطهای عاشقانه بودن» نیز وجود دارد
Ahmad
تبیین هایدگر از در-جهان-هستن بر نحوهٔ معمولِ ظهورِ اشیاءِ این جهان بهمثابهٔ بخشی از «ما-جهانِ» مشترکْ تأکیدی خاص دارد. جهان خودش را بهمثابهٔ جهانی همگانی عرضه میکند، و این امر بدان دلیل است که ما، در کُنه هستیمان، چیزی هستیم که هایدگر آن را «هم-هستن» یا «هستن-با» مینامد. انسان بودن یعنی ورود به یک بافتار فرهنگی آشنا، بهنحوی که فرد در آن بدواً و تقریباً همواره آنگونه با اشیاء مواجه شود که «کسی» یا «هر کسی» با آن مواجه میشود. «ما همانگونه لذت میبریم و تفریح میکنیم که کسی لذت میبرد؛ همانطور میخوانیم، میبینیم و راجع به ادبیات <و هنر> داوری میکنیم که کسان میبینند و داوری میکنند؛ همچنین ... ما چیزی را “تکاندهنده” مییابیم که کسی آن را “تکاندهنده” مییابد»
Ahmad
علاوه بر این، وقتی که به برخی از فیلسوفان پیشاافلاطونی (مثلاً هراکلیتوس) یا متفکران غیرغربی (مثلاً بوداییها) مینگریم، درمییابیم که این هستیشناسی جوهری هیچ نقشی در اندیشههای آنها بازی نمیکند. این هستیشناسی جوهری که از آن سنت به ارث بردهایم، پس از بازاندیشی، همچون فرضی بیپایه از آب درمیآید که محصول «افلاطونگرایی» است، نگرشی یکجانبه و ساختگی که خاصِ اندیشهٔ غالب در غرب است.
علی۱۳۵۷
باید به خصلت ابزاری هستندهٔ در دستی بر اساس «صبغهای ذهنی» اندیشید که بر اعیانِ از پیش دادهدشده نهاده میشود. در مقابل، دلایلی محکم برای تأکید بر این نکته ___ و نه هیچ دلیلی برای انکار آن___ داریم که این نحوهٔ کلگرایانه و پویای هستیِ ابزارِ مورد استفاده به همان نحوی است که چیزها واقعاً در موقعیتهای انضمامی زندگی هستند.
کاربر ۵۵۴۱۴۵۸
بههیچوجه نمیتوانیم به اشیاء چنانکه واقعاً و فینفسه هستند دست یابیم.
میلاد پرنیانی
قوانین نیوتون، اصل تناقض، و هر حقیقتی بهطور کلی تنها تا هنگامی حقیقی [یا صادق] است که دازاین هست. پیش از آنکه دازاینی بوده باشد، هیچ حقیقتی نبوده است؛ و بعد از دازاین نیز هیچ حقیقتی نخواهد بود. ... قوانین نیوتون، پیش از آنکه کشف شوند، «حقیقی» [یا «صادق»] نبودند؛ این دلیلی بر آن نیست که آنها کاذب بودند
میلاد پرنیانی
این پسزمینهٔ فهمپذیری است که هایدگر آن را «گشودگی» مینامد
میلاد پرنیانی
داستان هر زندگی متمرکز صورتی دارد که تقدیر نامیده میشود. اما تقدیر امری خصوصی نیست. برعکس، برای آنکه یک فرد زندگی خود را بهمثابهٔ تقدیر زندگی کند باید همچنین بفهمد زندگیاش بهنحوی جداییناپذیر با زندگی دیگران، با داستان شکوفایی «یک جامعه، یا یک قوم» گره خورده است
میلاد پرنیانی
هیچچیز در سرچشمه یا بنیان هستی ما وجود ندارد که بتواند به ما تضمین دهد که در مسیر درست هستیم، و هیچچیز در پایان سفر زندگی ما وجود ندارد که بتواند به ما اطمینان دهد که بهشایستگی زندگی کردهایم.
میلاد پرنیانی
توأمان با این فرض آرام میگیریم که داریم خوب زندگی میکنیم، زیرا «داریم همان کاری را انجام میدهیم که کسان دیگر انجام میدهند» (BT: ۲۲۲-۳). در همهٔ این موارد، ما از خویشتن خویش بیگانه شدهایم
میلاد پرنیانی
دازاین موجودی است که هستیاش برایش مسئله یا محل پرسش است.
میلاد پرنیانی
هستی خودِ زمان است
میلاد پرنیانی
ادعای وی این است که ما بجای اندیشیدن به انسانها بهمثابهٔ افراد، اشخاص، خودها یا سوژهها، یا حتی بهمثابهٔ جماعات، باید به اگزیستانس انسانی همچون ظهور یک «فضای <بازِ> معنا» بیندیشیم
کاربر ۲۸۱۵۳۷۷
در بخش عمدهای از زندگی عملیِ هرروزهٔ ما، هستی ما با در-جهان-هستن خصلتنمایی میشود، بدین معنا که چنان در بهکارگیری ابزارهای آشنا جذب یا غرق شدهایم که بههیچوجه بین مؤلفهٔ «خود» و موجوداتی که در پیرامونمان مییابیم تعارضی درنمیگیرد.
علی۱۳۵۷
اما این فرض در باب هستیِ «آنچه-هست» تا چه حد بدیهی است؟ به نظر میرسد که این فرض برای سنگها و دیگر اعیان فیزیکی معنادار باشد، ولی برای اشیاء دیگر اصلاً کارساز نیست. چگونه برداشت جوهرباورانه از هستی در فهم رویداد تاریخیای مانند جنگ جهانی اول کمکمان میکند؟ آیا آن جنگ هنوز وجود دارد؟ جوهر آن چه بود؟ به هستندگانی نظیر عدالت، عشق، زیبایی و نفرت فکر کنید. آیا اینها جوهری دارند؟ آیا مکانی را اشغال میکنند؟ با وجود این، بیتردید عشق وجود دارد! از این منظر، هستندگان خیالی چه هستند؟ اعداد چه هستند؟ سمفونیها؟ حتی به نظر میرسد که انسانها را نیز نمیتوان با تشخیص جوهری که آنها را میسازد بهنحوی بسنده تعریف کرد.
علی۱۳۵۷
پس انسان یک انکشاف یا گشودگی است که در پرتو آن هر چیزی، از جمله «خودها» و «اشخاص»، میتواند بهمثابهٔ موجودی از گونهای خاص کشف شود.
فی. ا
حجم
۱۱۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۱۱۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
قیمت:
۱۱,۰۰۰
تومان