نویسندهجماعت ارزشِ رابطهای طولانی را ندارد. نویسندهها به لحاظِ عاطفی خیلی هزینهبردارند و هزینهٔ نگهداریشان سنگین است. آنها مثل داشتن جاروبرقیایاند که همیشه خراب است و فقط انیشتین میتواند درستاش کند.
زن میخواست نامزدِ بعدیاش جارودستی باشد.
m.b.talebi
شادی توی خانوادهشان ارثی بود.
hedgehog
بدبختانه، آنقدری اندوه و اشک توی جهان هست که برای آبیاری صحرای بزرگ آفریقا بس باشد.
hedgehog
اشکها از چشمههای زیرزمینی یکراست به زیرِ کف پاهاشان میجوشیدند و از بدنشان بالا میرفتند و از چشمهاشان بیرون میآمدند... یا اینطور به نظر میرسید. هیچ چیز دیگری نمیتوانست توضیح بدهد که آن همه اشک برای گریه کردن از کجا میآیند.
hedgehog
بیکاری توی امریکا چیز خندهداری نیست.
hedgehog
وقتی آدمهای دیگر حرف میزدند، طوری با آن نگاهِ همدلانهٔ چشمهای زیاده باریکاش خیره میشد بهشان، و طوری گوش میکرد به حرفشان انگار که آنها تنها صدای باقیمانده در جهان بودند و انگار هر چیز دیگری که صدا داشت بهکل ناپدید شده بود از گوش بشری و صدای آنها تنها صدای باقیمانده بود در جهان.
hedgehog
تازگیها اغلب گریهکردن براش مثل نوشیدن لیوانی آب بود که تصادفاً مینوشی وقتی تشنه نیستی و بعدش هم یادت نمیآید.
hedgehog
چیزهای بیشتری در زندگی، نسبت به آنچه به چشم میآید، هست.
hedgehog
هیچوقت اسبابِ ناراحتیاش کم نبود. غصهها همهجا دنبالاش میکردند، مثل میلیونها موش سفید آموزشدیده، و او اربابشان بود. اگر به غصههاش یاد میداد آواز بخوانند، طوری آواز میخواندند که گروه کرِ عشای ربانی مورمونها جلوشان صدای سیبزمینی بدهد.
hedgehog
آدم وسوسه میشد دستاش را ببرد پایین توی موهایش که ببیند آیا قطرات ریز باران روی موهاش هم هست، مثل الماسهای الکتریسیتهای مهربان؟
hedgehog