بیشعور مردی است (آنها عمدتاً مردها هستند) که بهطور سیستماتیک و از روی یک حس ثابت (و اشتباهِ) استحقاق، به خود اجازهی استفاده از مزایای روابط اجتماعی را میدهد که او را در برابر شکایت افراد دیگر مصون میکند.
اِیْ اِچْ|
اگر به همین راحتی که بیشعورها را میبخشیم، همدیگر را هم بخشیده بودیم، این همه بیشعور در سیاست داشتیم؟
اِیْ اِچْ|
ترامپ درمیان سخنانش، نوعی «بیقیدی» را تجربه میکند.
اِیْ اِچْ|
دربارهی دختر خودش گفت: «آره، یه چیزی شده واسهی خودش، و چقدرم خوشگله ... میدونید اگر توی یک ازدواج موفق نبودم و.. پدرش نبودم...»)
اِیْ اِچْ|
وقتی بیل اوریلی از او در مورد آمار و ارقام نادرست سیاهپوستان و قتلها پرسید، پاسخ داد، «بیل، مگه من باید تمامی آمار رو چک کنم؟» و در دیدار با مطبوعات، علناً به چاک تاد گفت: «همهی چیزی که من میدونم همون چیزاییه که تو اینترنت هست.»
اِیْ اِچْ|
میگویند که مردم سزاوار دولت خودشان هستند. اما شاید مردمی درستکار و اهل همکاری هم، مبتلا به یک سیستم سرمایهداری سیاسی بیشعور شوند
اِیْ اِچْ|
من در مورد فراوانی بیشعورها در جامعه و احتمال جدی این مسأله که ایالات متحده پیش از این و یا تقریباً اکنون به یک «سیستم سرمایهداری بیشعور» تبدیل شده باشد که ذاتاً مستعد سقوط است، نگران بودم.
اِیْ اِچْ|
اگر تنها بیشعورها در رقابتاند، چرا بهجای کسی که کمتر بیشعور است یا روی مرز بیشعوری قرار دارد، سراغ بزرگترین بیشعور برویم؟
اِیْ اِچْ|
مردی که میگوید سیاست خارجیاش از «صحبت کردن با خودم» نشأت میگیرد، چون «مغز خیلی خوبی دارم،»
اِیْ اِچْ|
در سیستمی که مقامات در آن معمولاً منافع عمومی را نادیده میگیرند و به منظور کسب قدرت و منفعت روی موقعیت خود سرمایهگذاری میکنند، تنها بیشعوری میتواند نظم و صلح را برای بهتر شدن وضعیت مردم بازگرداند، که در تربیت درست دیگر بیشعورها و وادار کردن آنها به اطاعت، به شدت ماهر باشد.
اِیْ اِچْ|