بریدههایی از کتاب ننگ بشری
۳٫۸
(۱۰)
در یکی از شبها که ظاهراً اتفاقات و تقلای زیادی بینشان رخ داده بود و آرام گرفته بودند، کولمن به زن گفته بود: «این رابطه چیزی بیشتر از رابطهای جسمانیه.» و زن بیپرده پاسخ داده بود: «نه، اینطور نیست. تو فقط رابطهی جسمانی رو فراموش کردهای. این رابطهای جسمانیه. قضیه همینه. با وانمود کردن اینکه چیز دیگهایه، به رابطهمون گند نزن.»
Juror #8
تابستان بود، وقتی خشونت و آشفتگی، برای هزارمین بار، ثابت کرد از اخلاق و آرمانخواهی این و آن، بهتر میتواند خود را اثبات کند.
Juror #8
زن تلاش میکرد رنج و مصیبتهایش را پشت نقاب استخوانی صورتِ بیتفاوتش پنهان کند، چهرهای که چیزی را نمیپوشاند و فقط بیکسی و تنهایی عظیمی را فریاد میزد.
Juror #8
همهی چیزهایی که نمیدانیم، شگفتآورند. و از همه شگفتآورتر، چیزهایی هستند که فکر میکنیم میدانیم.
Juror #8
دلفین، درست با کسانی چشم در چشم میشود و دل از ایشان میبرد که خودبهخود تمایلی به آنها ندارد و خوشش نمیآید. و آن دسته از مردهایی که در کتاب و مطالعه غرقاند و بهشکلی جذاب به او بیتوجهاند و بهشکلی جذاب برای او خواستنیاند... این دسته از مردها کلاً غرق در کتاب و دفترشان هستند. چشمش دنبال کیست؟ دنبال کسی است که بتواند دلفین روکس را بشناسد. به دنبال شناسنده و کاشف بزرگ خودش میگردد.
Juror #8
همان اتفاقی که میان رئیسجمهور جوانی که در آغاز میانسالگیاش با کارمند بیستویکسالهی بیحیایش در اُتاق بیضیشکل رخ داد. انگار که این عمل از دو نوجوان در خلوت فضای پارکینگ سر زده باشد. این رخداد حس شهوت و هیجان کهنهی جامعهی آمریکا را احیا کرد که شاید از لحاظ تاریخی، لذتی خیانتآمیز و توطئهگرانه محسوب میشد، یکجور خلسه و خوشی حاصل از مقدسنمایی.
Juror #8
در همان دیدار اول حس و آرزوی داشتن دوست در من پدیدار شده بود و همهی اینها بهخاطر نیروی جاذبه و جذابیت کولمن بود، نوعی شیفتگی که نمیتوانم صریح از آن حرف بزنم و راه مؤثری هم برای فرو نشاندن این حس نیافتهام.
Juror #8
هرگز در عمرم مرد درشت بشکهواری با شمایل این مرد جهود نخراشیدهنتراشیدهی روسی ندیدهام که بخواهد پشت پیانو بنشیند و آن را بنوازد. با خود اندیشیدم که وقتی کارش تمام شود، باید بیایند و قطعات دستگاه را دور بیندازند. پیانو را خرد و خمیر میکند. اجازه نمیدهد دستگاه چیزی را، نتی را پنهان کند. هرچه دارد از دل و رودهاش بیرون میریزد و بعد دستانش را به هوا میبرد. و وقتی همهی این کارها را پشت سر میگذارد، آخرین ارتعاش و ضربهی موسیقی را میزند و بلند میشود و صحنه را ترک میکند و فقط پشت سرش آزادی و رستگاری ما را بر جای میگذارد.
Juror #8
آقای فورتیسیمو، آقای حنجره، وارد میشود تا قطعهی پروکوفیف را با چنان سرعت و حرکات خودستایانهای اجرا کند که تمام افکار مریض مرا با یک ضربه از سرم محو کند. هیکل گندهاش بدجور توی چشم میزند. بالاتنهاش پیچ و تابخوران چون نیرویی متعلق به طبیعت است که در پشت سوئیشرتش مخفی شده است.
Juror #8
آیا این حرکت برای زندگیشان ضروری است یا حضورشان در اینجا صرفاً اتفاقی و بیهیچ معنا و منظوری است؟ آیا این حرکت برایشان بهمثابهی شوخی و خنده بود و عمداً برای تحریک و تنش طراحی شده بود؟ آیا این چهارپایان وابسته به غریزهی شهوت و نفسانیت، داشتند به ریش خود میخندیدند؟ یا صرفاً آمده بودند که موسیقی گوش کنند؟
Juror #8
چیزی در آنها نبود که شبیه انسانهای نامتعادل به نظر بیایند. دستکم فونیا با آن ساختار یانکیوار چهرهاش، مرا یاد اتاق کوچکی میانداخت با چند پنجره و بدون هیچ دری. هیچچیزی در این زوج نبود که خلاف دنیای عادی دوروبرمان باشد، یا حالت دفاعی و جنگ نسبت به آن را نشان دهد. شاید اگر فونیا در این محیط ناآشنا تنها ظاهر میشد، این راحتی و آسودگی خاطری که الان در چهرهاش هست، هرگز نبود. اما حالا با حضور کولمن در کنارش، چهرهاش از چهرهی آرام و طبیعی کولمن دستکمی نداشت.
Juror #8
قطعهی ریمسکی کورساکوف، موسیقی خوشالحان و خوشآهنگی داشت که با نوای شیرین خود شنوندگانش را بهشکل مقاومتناپذیری سحر کرده بود و وقتی نواختن ارکستر به پایان رسید، موجی از تشویق و هیجانی معصومانه از آن جمعیت مسن و میانسال به هوا برخاست. موزیسینها درحقیقت توانسته بودند جوانیِ عریان و نگاه معصومانه و ایدهی درونی زندگی ما را به ظهور برسانند، نگاه و اشتیاقی فناناپذیر به اینکه اوضاع به ترتیبی که میخواهیم نیست و نمیتواند باشد.
Juror #8
این آدمها با این اختلافات فاحش کیستند که اینطور ناهمگون در هفتادویک و سیوچهارسالگی با هم یکی شده و پیوند خوردهاند؟ فاجعه و مصیبتهاییاند که به هم متصل شدهاند. با ضربههای موسیقی تامی دورسی و آواز نرم سیناترای جوان میرقصند و از عریانی مطلق تا خشونت مرگ پیش میروند. هرکسی در جهان به شیوهای متفاوت قصهی زندگیاش را به پایان میبرد. این شیوهای است که این دو انتخاب کرداند. دیگر راهی نیست که بتوانند جلوش را بگیرند. کاری است که شده است.
Juror #8
آنها سادهترین آدمهای ممکن در نوع خودشان هستند، ذات و ماهیتی منحصر به فرد. تمام چیزهایی که برایشان دردناک است، در قالب این اشتیاق و علاقهی شدید تجسم یافته است. حتی دیگر افسوس و حسرت هم نمیخورند که چرا اوضاع طور دیگری نیست. آنقدر در حصار نفرتهایشان سنگر گرفتهاند که جایی برای حسرت و افسوس نیست. از زیر سنگینی باری که بر دوششان بوده، رها شدهاند.
هیچچیز در زندگی آنها را وسوسه نمیکند یا سر شوق نمیآورد. هیچچیز در دنیا، جز این صمیمیت، نمیتواند نفرتشان را از دنیا رام و آنها را آرام کند.
Juror #8
حالا او در خانه با فونیا تنهاست. هرکدام از آنها از هم دربرابر باقی آدمها محافظت میکنند. هرکدام برای دیگری شامل باقی آدمهاست و بهاندازهی آنها برای هم کافی هستند. در آنجا میرقصند و احتمالاً بدون پوششاند. آنها فراسوی امتحان شاق دنیوی، در بهشتی غیرزمینی از شهوت و هوسی که در خاک دنیایشان ریشه دوانده، نمایشی را رقم میزنند که در آن تمام نومیدیها و سرخوردگی و خشم زندگیهایشان را سرازیر و خود را خالی میکنند.
Juror #8
میدانست این مرد سیاهموی چهل چهلوپنجساله، جاذبهای دارد که او در هیچکدام از مردهای آتنا نیافته است. شروع به حدس و گمان دربارهی مردی میکند که چنین آرام و ساکت نشسته است و دارد مطالعه میکند. بارقه امیدی در دلش جرقه میزند و میداند اتفاقی بینشان رخ خواهد داد.
و اتفاقی رخ میدهد. دختری به دیدارش میشتابد، دختری حتی جوانتر از سن و سال دلفین، و هر دو با هم از در کتابخانه بیرون میروند. دلفین هم بار و بندیلش را جمع میکند و از کتابخانه بیرون میزند.
Juror #8
گهگاهی هم که کسانی موفق میشوند دل او را ببرند، آنها بهمیزان کافی قابل قبول هستند. گاهی هم آن قدر شوخ و شیطان هستند که برای او جذاب باشند. اما کمی بعد، وقتی به او بیشتر نزدیک میشوند و میفهمند زیباتر از آنی است که فکرش را میکردند و ناگهان با اینهمه نخوت و جسارت دور از انتظار در زنی ظریف و ریزاندام چون او روبهرو میشوند، اینجاست که خودشان شرمنده میشوند و راهشان را میکشند و میروند.
Juror #8
و تو مردی هستی که زیرکانه تغییر شکل میدهی و وقیحانه فاش میکنی چه کسی را نشانه گرفتهای و میخواهی نابودش کنی. آنقدر زرنگ و موذی هستی که از جایگاه عالی و ممتاز خودت باخبر هستی و آنقدر ظالم و سنگدلی که از همهی این اتفاقات لذت میبری.
Juror #8
میدانست وقتی به بالاترین حد خشم و طغیان میرسی، چه وحشتی را باید تحمل کنی و به اسم عدالت، چرخهای از انتقام و مکافات پیش روی تو آغاز میشود.
از خوششانسیاش بود که همهی اینها را میدانست
Juror #8
به این فکر میکردم که آماده نیستم. تازه پا به این شهر گذاشتهام. حالا نه. چرا، حالا، اما با کمی زمان بیشتر. کمی زمان بیشتر برای تبادل کلمات و گفتوگوهای بیشتر. به این فکر کنم که چه چیزهایی میخواهم بگویم. (آمادگی برای چه؟ خودم هم نمیدانم. آمادگی نه فقط برای عشقورزی، برای بودن و حضور داشتن.) اما تو ناگهان از نیمهی راهی که مقابل من طی میکردی، بهسمت من هجوم آوردی. من مبهوت و گیج شدم، اما ذوقزده هم بودم. شاید خیلی زود بود، اما نه، نبود.̔
Juror #8
حجم
۴۸۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
حجم
۴۸۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۲۴,۰۰۰۷۰%
تومان