حقیقت انسان این است که برای دیگری شناخته شده نیست.
یونا
حقیقت در این بین گیر افتاده است، ننگین در نگاه مردم بلندنظر، لعن شده در نگاه نیکوکاران، منقرض در نگاه دیوانگان و جانیان، طرد شده در نگاه رستگاران، برگزیدگان، واعظان و مبلغان همیشهحاضر رسوم زمانه و با بیرحمیای شیطانی، صیقل خورده است. حقیقت از هر دو سو با اقتضائات بشری آمیخته است، با صافی و ناصافی. با همهی شدتش در جنبش و تکاپوست، همراستا با خواستهی مشترک دشمن. با خود اندیشیدم که مانند ارّهی دوسر است، ارّهای که دندانههای خصمانه این دنیا را داراست، خصومتی که خود این دنیاست.
یونا
تابستان بود، وقتی خشونت و آشفتگی، برای هزارمین بار، ثابت کرد از اخلاق و آرمانخواهی این و آن، بهتر میتواند خود را اثبات کند.
ناهید
دلفین، درست با کسانی چشم در چشم میشود و دل از ایشان میبرد که خودبهخود تمایلی به آنها ندارد و خوشش نمیآید. و آن دسته از مردهایی که در کتاب و مطالعه غرقاند و بهشکلی جذاب به او بیتوجهاند و بهشکلی جذاب برای او خواستنیاند... این دسته از مردها کلاً غرق در کتاب و دفترشان هستند. چشمش دنبال کیست؟ دنبال کسی است که بتواند دلفین روکس را بشناسد. به دنبال شناسنده و کاشف بزرگ خودش میگردد.
Juror #8
و تو مردی هستی که زیرکانه تغییر شکل میدهی و وقیحانه فاش میکنی چه کسی را نشانه گرفتهای و میخواهی نابودش کنی. آنقدر زرنگ و موذی هستی که از جایگاه عالی و ممتاز خودت باخبر هستی و آنقدر ظالم و سنگدلی که از همهی این اتفاقات لذت میبری.
Juror #8