بریدههایی از کتاب هفتخوان موفقیت (جلد دوم)
۵٫۰
(۱)
«اگر من صد بار لذت خوشبختی کامل را بچشم، باز تا زمانیکه یک نفر دیگر از آن بهرهمند نباشد، خود را خوشبخت احساس نمیکنم.»
مادربزرگ علی💝
نکویی کن امسال چون ده تو راست
که سال دگر دیگری دهخداست
مادربزرگ علی💝
راه رستگاری
از امام محمد غزالی نقل شده است که روزی بر منبر وعظ نشست و گفت: «ای مردم! عمری است که شما را موعظه میکنم و اکنون میبینم که همهی موعظههای من در این دو بیت از همشهریام، فردوسی توسی، گرد آمده است.» و دو بیت زیر را خواند:
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشـه کن
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
مادربزرگ علی💝
فرزند بزرگجثه و تنومندی، حرمت مادر پیرش را نگه نمیداشت. زن همسایه او را دید و گفت: «کاش میدانستی مادرت وقتی نه ماه تمام در بطن خویش، تو را به اینطرف و آنطرف میبرد و دردهای زیادی بهخاطرت متحمل میشد، تو حتی معنای دنیا و دنیاداری را نمیدانستی! کاش دستکم قدر آن نه ماه را میدانستی.»
پسر با بیادبی پرخاش کرد: «اگر منت است، بگویید مستخدمی بگمارم تا مادرم را نه ماه بر دوش خود حمل کند تا بیحساب شویم!»
مادر پیر که این جمله را شنید با لبخند به زن همسایه گفت: «اشتباه شمردی! در آن نه ماه هزاران هزار عشق و امید و انتظار وجود داشت که همهی اعداد عالم برای شمردنش کم است.
مادربزرگ علی💝
سرمست مشو ز کامیابی
تا کام دوبارهای بیابی
گر، مست شوی به قلهی فتح
در شیب شکست میشتابی
مادربزرگ علی💝
در اکتبر سال ۱۹۹۴ شخصی بهنام دکتر آنتاناس ماکوس که استاد فلسفه و ریاضیات بود بهعنوان شهردار بوگوتا، پایتخت کلمبیا انتخاب شد. بنا به گفتهی برخی این شهر بهعنوان پایتخت قتل جهان معروف بوده است و مقامات شهر در فساد شهره بودهاند. درواقع اهالی بوگوتا از این همه نابهسامانی به تنگ آمده و در پی چارهای بودند که سرانجام به دکتر ماکوس مراجعه کردند و برای مقابله با ناهنجاریهای شهر بوگوتا از شیوههای جالبی استفاده کرد. برای مثال سر چهارراهها گروههای پانتومیم بهکار گماشت. آنان از دانشجوهای تئاتر بودند و صورت خود را سفید و سیاه کرده بودند و هرکس را که تخلف میکرد مسخره میکردند. برای مثال اگر عابر پیادهای از چراغ قرمز رد میشد دنبالش میافتادند و ادایش را درمیآوردند و همین باعث شد شهروندان از ترس مسخره شدن از تخلف بپرهیزند.
مادربزرگ علی💝
هرچه به افراد، اشیا، نظرها و احساسها، وابستهتر باشید، قدرت بیشتر و اقتدار خود را از دست میدهید. هرگاه بکوشید مشتی آب را در دست بفشارید، بهوضوح مشاهده میکنید هرچه بیشتر آن را بفشارید، آب کمتری در دستتان باقی میماند. اما اگر دستتان را گشوده و در کمال آرامش زیر جریان آب بگیرید، تا هر وقت بخواهید، آب در دستتان جمع میشود.
مادربزرگ علی💝
باید از مهارتی بهرهمند شوید که شما را از دیگران جدا و متمایز کند. باید آوازهی هوش، نبوغ و کاراییتان به گوش دیگر کارفرمایان نیز برسد و آنان را مشتاق همکاری با شما کند.
مادربزرگ علی💝
انسانهای مقتدر میبخشند و انسانهای ترسو درصدد انتقام برمیآیند.
مادربزرگ علی💝
روحیهی انتقامجویی علاوه بر اینکه فرصتهای ارزشمند زندگی را میگیرد، انسان را هم به رنج و عذاب دچار میکند. وقار و طمأنینه، نشانهی امنیت خاطر و اقتدار شخصی است. بهخصوص زمانیکه آرامش و منافعمان با ندانمکاریها و غرضورزیهای اطرافیان، مورد تعرض و تهدید قرار میگیرد.
مادربزرگ علی💝
حکایت دو اسب
دو اسب در حال حمل بار بودند. اسب جلویی خوب راه میرفت؛ اما اسب عقبی که تنبل و فرسوده بود بهسختی بارش را میکشید. صاحب اسبها، بار اسب عقبی را روی اسب جلویی گذاشت. پس از مدتی اسب عقبی خطاب به اسب جلویی گفت: «جان بکن و عرق بریز. هرچه بیشتر کار کنی، رنج و مشقت بیشتری متحمل میشوی.» وقتی آنان به کاروانسرای میان راه رسیدند، صاحب اسبها در دل گفت: «وقتی یک اسب بهتنهایی همهی بارها را میبرد، چرا باید به هر دو اسب علوفه بدهم. بهتر است همهی علوفه را در اختیار اسب بارکش بگذارم و سر اسب بیخاصیت را ببرم. دست کم اینگونه پوستش را نگه میدارم.» و همین کار را کرد.
ـ لئو تولستوی
مادربزرگ علی💝
هرگاه به مشکل برمیخورم اول از خودم میپرسم نکند عامل اصلی مشکل، خودم باشم. بیشتر مواقع هم حدسم درست از آب درمیآید.
حکیمی
همهی امیدم را به خدا سپردم و از او خواستم تا آنچه را خودش صلاح میداند و برایم خیر و صلاح است برایم مقدر کند. اکنون به این حقیقت کاملاً ایمان دارم و هر اتفاقی بیفتد راضی و آرام و مطمئن هستم.»
حکیمی
«اگر بر مشکلاتت تمرکز کنی، چندبرابر میشود؛ اما اگر نعمتهایت را برشمری، زندگیات دلنشینتر خواهد شد.»
حکیمی
حکایت دو اسب
دو اسب در حال حمل بار بودند. اسب جلویی خوب راه میرفت؛ اما اسب عقبی که تنبل و فرسوده بود بهسختی بارش را میکشید. صاحب اسبها، بار اسب عقبی را روی اسب جلویی گذاشت. پس از مدتی اسب عقبی خطاب به اسب جلویی گفت: «جان بکن و عرق بریز. هرچه بیشتر کار کنی، رنج و مشقت بیشتری متحمل میشوی.» وقتی آنان به کاروانسرای میان راه رسیدند، صاحب اسبها در دل گفت: «وقتی یک اسب بهتنهایی همهی بارها را میبرد، چرا باید به هر دو اسب علوفه بدهم. بهتر است همهی علوفه را در اختیار اسب بارکش بگذارم و سر اسب بیخاصیت را ببرم. دست کم اینگونه پوستش را نگه میدارم.» و همین کار را کرد.
ـ لئو تولستوی
منمشتعلعشقعلیمچکنم
حجم
۱۳۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۷ صفحه
حجم
۱۳۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۰۷ صفحه
قیمت:
۷۹,۹۰۰
۲۳,۹۷۰۷۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد