بریدههایی از کتاب باغ آینه
۴٫۶
(۱۲)
من
برمیخيزم!
چراغی در دست، چراغی در دلم.
زنگار روحم را صيقل میزنم.
آينهيی برابر آينهات میگذارم
تا با تو
ابديتی بسازم.
Rezvan
خود نه از اميد رستم
نی زغم،
وين ميان
خوش
دست و پايی
میزنم...
پارسا
نه ستاره نه سرود
لب دريای حسود،
زير اين طاق کبود
جز خدا هيچی نبود
جز خدا هيچی نبود!
Rezvan
از ديدار خويش عذاب فراوان خواهم کشيد
sara
اگه بارون بزنه!
آخ! اگه بارون بزنه!».
Rezvan
به همه آن کسان که به عشقی تن در نمیدهند چرا که ايمانِ
خود را از دست دادهاند! ـ:
در تن من گياهی خزنده هست
که مرا فتح میکند
و من اکنون جز تصويری از او نيستم!
Rezvan
من در تو نگاه میکنم در تو نفس میکشم
و زندهگی
مرا تکرار میکند
بسان بهار
که آسمان را و علف را.
Rezvan
آينهيی
برابر آينهات
میگذارم
تا
با تو
ابديتی بسازم.
Rezvan
در سر هزار فکر غم و راه چاره هيچ
مأيوس پای قعلهيی افتادم اشکبار.
آمد ز قلعه بيرون پيری سپيد موی
پرسيد حال و گفتم:
در من نهاد چشم
گفت:
«ـ اين طلسم کهنه کليدش بهمشت توست؛
«با کس مپيچ بيهده، آيينهيی بجوی!»
Rezvan
و عمر
در اين تنگنای بیحاصل
چه کاهل میگذرد!
Rezvan
پنجهی سرد باد در انديشهی گزندی نيست
من اما هراسانم:
گويی بانوی سيه جامه
فاجعه را
پيشاپيش
بر بام خانه میگريد.
Rezvan
شادی از بوی شما مس شه همينجا بمونه
غم، بره گريه کنون، خونهی غم جا بمونه...»
sara
دلا از غصه سياس
آخه پس خونهی خورشيد کجاس؟
sara
مرا لحظهيی تنها مگذار
مرا از زرهِ نوازشت رويينتن کن.
من به ظلمت گردن نمینهم
sara
در کنار ما بيگانهيی نيست
در کنار ما
آشنايی نيست.
sara
میچکد سمفونی شب
آرام
روی دلتنگی خاموش غروب.
sara
شعار ناپلئون کبير در جنگهای بزرگ ميهنی
برادر زنان افتخاری!
آينده از آن همشيرهگان شماست!
نسترن
دلا از غصه سياس
آخه پس خونهی خورشيد کجاس؟
قفله؟ وازش میکنيم!
قهره؟ نازش میکنيم!
میکشيم منتشو
میخريم همتشو!
Rezvan
«ـ دخترای ننه دريا! کومهمون سرد و سياس
چش اميدمون اول به خدا، بعد به شماس.
Rezvan
به ستاره شک کردم
و ستاره در اشک شک من درخشيد.
Rezvan
حجم
۴۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۳۹
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۴۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۳۹
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان