بریدههایی از کتاب ساسات
۴٫۲
(۱۵)
عمهی بزرگم وقتی این صحنه را دید فریاد زد: بیآبرو شدیم. و با چنگ به جان صورت خودش افتاد. عمه را آرام کردیم و پرسیدیم چی شده؟ عمه وقتی حدسش را برای ما توضیح داد، ولش کردیم کمی خودش را بزند بلکه آرام بشود.
مریم
استاد اصغر بیرانوند حق بزرگی به گردن من دارد. او بود که به من گفت به درد این کار نمیخوری. در حقیقت او اولین کاشف من بود که کشف کرد به درد نقاشی نمیخورم. اگر هر آدمی چند بیرانوند در زندگیاش داشته باشد که کشف کند به چه دردی نمیخورد، خیلی زود راهش را پیدا میکند.
مریم
توی اتوبوس، پدر و مادرها بلندبلند آخرین حرفها را میزدند و توصیههایشان را میگفتند. یکی میگفت: یادت باشه منارجنبون ببرنتون. یکی هم میگفت: تو نقش جهان یادت نره عکس بگیری. دیگری میگفت: سیوسهپل رو تو شب هم برید. و آن یکی میگفت: چهلستون. و دیگری: زایندهرود به یاد ما باش. پدر من اما بلند داد میزد: گزِ آردی یادت نره. گز آردی، گز آردی.
یاسِنرگس(Yasna)
آل تغییر میکند، هم سم دارد هم پنجه و هم دست. خودش را به شکل هر آدمی بخواهد درمیآورد و برای همین چند روز قبل از زایمان، افرادی که میخواهند بالای سر زائو بمانند خیلی محرمانه انتخاب میشوند تا آل نتواند به شکل یکی از آنها ظاهر بشود و بچه را ببرد. از
nafiseh
پدر در آن عکس امیدوار نیست، اما راضی ست. همهی قصهی زندگی همین است.
nafiseh
توی راه برگشت، وقتی به پایین کوهستان رسیدیم و آنتن موبایل دوباره وصل شد و صدای پیامکها درآمد، همسرم گفت: رضا. گفتم: جانم؟ گفت: میدانی این صدا صدای چه بود؟ گفتم: صدای زنگ پیامک. گفت: نخیر، صدای روزمرگی بود.
مریم
آخرین باری که دیدمش، مردی را دیدم که روی زمین خوابیده بود و چیزی حس نمیکرد. آن روز دستان بزرگش را توی دستان کوچکم گرفتم. من گرم بودم و او سرد.
nafiseh
حجم
۷۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۷۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۲,۹۵۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد