بریدههایی از کتاب پشت درهای بسته
۳٫۹
(۳۷۴)
او لذت فراوانی میبرد که به من اجازه بدهد فکر کنم برندهام و سپس پیروزی را از من بگیرد. از آماده کردن بستر سقوطم لذت میبرد، از نقش همسری دوستداشتنی اما آزاررسان به وجد میآمد. از نومیدی خردکنندهی من شاد میشد و وقتی تلاشهایم به پایان میرسید، از تنبیهم کیف میکرد.
sourina
وقتی برای بازگشتن به خانه سوار ماشین میشوم واقعیت سیلیام میزند. سکوت شوم جک میگوید درهرصورت تا چه حد توانستهام در ارتباط با دیگران موفق عمل کنم. او هنوز درصدد مجازات حماقت من است. فکر محرومیت دوباره از دیدار مایلی بیشتر از تاب و تحملم است و درحالیکه گلولههای اشکِ بیصدا از چشمهایم میجوشند، از ضعیف شدن خودم حیرت میکنم. به خانه میرسیم، جک قفل در ورودی را باز میکند و وارد سالن میشویم.
sourina
از ترس اشکهایم جاری میشوند. در پی سکوت ناشی از حیرتزدگی جمع، از فکر مجازاتی که جک برایم در نظر خواهد گرفت چون کنترلی چندانی روی خودم نداشتم، گریهام شدیدتر میشود. عملاً تلاش میکنم جلوی اشکها را بگیرم اما غیرممکن است و بهشدت خجالت کشیدهام. بلند میشوم، میدانم دایان که کنارم نشسته و تلاش میکند آرامم کند؛ اما این جک است که من را در آغوش میکشد.
sourina
جالب آنکه میدانم همین تأییدها بیشتر از تشویقهایی است که خیلی از زنان از همسرانشان میبینند.
sourina
وقتی میبینم آنجا ایستاده، مثل همیشه احساس نگرانی میکنم که چقدر عادی به نظر میآید چون مطمئناً باید آدمی مثل او فقط ویژگی خاصی مثل گوشهای نوکتیز یا یک جفت شاخ داشته باشد تا مردم از شیطانصفتیاش خبردار بشوند. عقب میرود تا اجازه بدهد رد بشوم. مشتاقانه به اتاق کناری میروم. خوشحالم که فرصت تن کردن لباسی به رنگی غیر از مشکی و لباسی غیر از یک شلوار گرمکن دارم.
sourina
اگر جک واقعاً نیات شیطانی نسبت به مایلی دارد نمیتوانستم باور کنم تا این حد به خودش زحمت داده باشد. این به من امیدی بخشید، امید به اینکه جک جایی در اعماق وجودش یک جو محبت دارد. امید به اینکه من را اذیت کند اما به مایلی کاری نداشته باشد.
sourina
اگر نمیتوانستم یک آدم حرفهای را مجاب کنم که به حرفهایم توجه کند چطور میتوانستم هر انسان دیگری را متقاعد کنم که ماجرا را بفهمد؟ چطور حتی میتوانستم با دیگران آزادانه حرف بزنم وقتی جک اجازه هیچ ارتباطی را با دنیای خارج به من نمیدهد؟
او کمکم نظارتش را روی ایمیلهایی که برایم میرسید شروع کرد. اگرچه پاسخ ایمیلها را برایم دیکته نمیکرد اما کنارم میایستاد و هر کلمهای که مینوشتم را میخواند. درحالیکه شبانهروز در اتاقم حبس بودم مردم برایم روی پیغامگیر تلفن پیام میگذاشتند؛ و فقط وقتی جک خودش در خانه بود جواب تلفن را میداد. اگر میخواستند با من صحبت کنند جک میگفت در حمامم یا رفتهام خرید و به آنها زنگ خواهم زد؛ و اگر اجازه میداد تماس بگیرم تمام مکالمه را گوش میداد.
sourina
تا آن لحظه، هرگز شکی نداشتم که میتوانم از چنگالش فرار کنم یا دستکم میتوانم به فردی اطلاع بدهم که زندانیام کرده؛ اما چیزی در لحن واقعگرایانهی حرفهایش وجود داشت که ترسناک بود. قطعیت مطلق او که همهچیز دقیقاً همانطوری که برنامهریزی کرده پیش خواهد رفت باعث شد برای اولین بار نسبت به توانایی خودم در فریب دادن او شک کنم.
sourina
«میدونی، کمکم داشتم افسوس میخوردم چرا برنامهریزی نکردم که بهمحض برگشتن از ماهعسل مایلی بیاد پیشمون. فکر کن که میتونه هر لحظه سروکلهش پیدا بشه.»
نفس تندی کشیدم. داد زدم: «واقعاً فکر میکنی اجازه میدم مایلی نزدیک اینجا بشه یا تو بهش نزدیک بشی؟»
به نظر دمغ شد.
ظاهراً یادم میآد این بحث رو توی تایلند با تو داشتم. هرچی زودتر موقعیتت رو بپذیری و بدونی نمیتونی مانع چیزی بشی برات بهتره. راه فراری نداری. حالا تو مال منی.
sourina
«من شخصاً دشمنی باهات ندارم. همونطور که توی تایلند برات توضیح دادم. تو بهترین زنی هستی که همیشه آرزوی داشتنش رو داشتم. پس منطقیه که یهجور احساس سپاسگزاری نسبت به تو داشته باشم. پس دلم میخواد تا حد امکان تجربهی حضورت اینجا خوشایند باشه. دستکم تا زمانی که مایلی بیاد. وقتیکه مایلی اومد میترسم اینجا برات بینهایت ناخوشایند بشه؛ و همینطور برای مایلی. دیروز فرصت نداشتی آشپزخونه رو درستوحسابی ببینی، داشتی؟»
sourina
«بهشرط اینکه دست به کارای احمقانه نزنی، خودم رو آماده میکنم باهات رفتار خوبی داشته باشم. بههرحال علاقهای ندارم جور دیگهای برخورد کنم. درغیر اینصورت اگه ناراحتم کنی، یهذره هم تردید نمیکنم که امتیازایی رو که بهت دادم ازت بگیرم. حالیته؟»
sourina
گیجوگنگ، خیره نگاهش کردم سرش را به سمتم خم کرد و نجواکنان گفت: «ترس. هیچچیزی مثل ترس نیست. عاشق چهرهی ترسم. عاشق بوی ترسم. عاشق حس ترسم. بهخصوص عاشق صدای ترسم.» احساس کردم زبانش را به گونههایم مالید؛ «حتی عاشق مزهی ترسم.»
زیر لب گفتم: «اذیتم کردی. تو باید یکی از شیطانصفتترین آدمای روی زمین باشی؛ و من حسابت رو میرسم جک، قول میدم. بالاخره حسابت رو میرسم.»
sourina
جک عاشق جلب کردن توجهات به من است تا ببیند چطور با حرفهایی که بیاعتنا در مکالماتش مطرح میکند کنار میآیم و امیدوار است که گند بزنم تا بتواند تنبیهام کند؛ اما هرچه میگذرد بیشتر یاد میگیرم از خودم دروغ ببافم.
sourina
بازگشت به واقعیت، بیشک جانکاه و توأم با ناامیدی بود. از تسلیم شدن در مقابل جذابیت او شرم داشتم و وحشیانه اطرافم را میکاویدم. دنبال راهی به بیرون، جایی برای فرار و شخصی برای گفتن راز دلم بودم. او که شاهد کارهایم بود با لذت نگاهم میکرد و میگفت: «ادامه بده، در برو. بفرما. برو به اون آدمی که اونجا وایستاده یا شاید اون کسی که اونطرفتره بگو که من زندانیت کردم، یه هیولام، یه قاتلم؛ اما اول اطرافت رو نگاه کن. دور و بر این رستوران خوشگلی که آوردمت رو نگاه کن، به غذای خوشمزهای که داری میخوری، شراب شگفتانگیزی که توی لیوانته فکر کن. آیا شبیه یه زندانی هستی؟ من شبیه یه هیولا و قاتلم؟ فکر نکنم؛ اما اگه میخواهی فرار کنی جلوت رو نمیگیرم. الان تو مود تفریحم.»
جلوی اشکهایم را
sourina
در دنیای بیمارگونهایی که جک برایم ساخته، چیزهای زیادی هست که حق ندارم انجام بدهم و یکی از آنها اسراف غذاست.
sourina
پسر هرچی بزرگتر میشه، بیشتر دلش لک می زنه یکی رو برای خودش داشته باشه که بتونه هربار که اراده کنه زهر ترس رو به جونش بریزه، کسی که بتونه قایمش کنه، کسی که هیچکس دلش براش تنگ نشه.
پسر میدونست پیدا کردن همچین آدمی کار آسونی نیس؛ اما متقاعد شده بود که اگر سخت بگرده، بالاخره پیداش میکنه. وقتی دنبال همچنین آدمی میگشت، در واقع دنبال پیدا کردن راهی بود که میل خودش رو ارضا کنه؛
sourina
دستانم را مقابل صورتم میگیرم و لرزش دستانم که نمیتوانم کنترلش کنم به من میگوید کمکم دارم به باور میرسم اما همان باوری که جک تا حالا خوب میدانسته، اینکه ترس بهترین عامل بازدارنده است.
sourina
جک بسیار و بینهایت باهوش بود. هر حرفی که به او زده بودم، علیه خودم استفاده کرده بود. ایکاش دربارهی ترس والدینم از به دنیا آمدن مایلی به او نگفته بودم. یا از روزشماریشان برای عملی شدن قول و قرارم و آمدن مایلی برای زندگی پیش خودم تا بالاخره آنها بتوانند به نیوزلند نقلمکان کنند، حرفی نزده بودم.
sourina
لزوم پیدا کردن راهحل برای کابوسی که گرفتارش شدهایمکابوسی که من باعثوبانیاش بودهام تحت فشار قرارم میدهد.
sourina
هولناک است که برای اصول اولیهی زندگی به فردی وابسته باشید با این اوصاف من از شیر آب حمام کوچکم سپاسگزارم که هرگز از تشنگی نخواهم مرد. ولی میتوانم از بیحوصلگی بمیرم، زیرا چیزی وجود ندارد که پیش از پیوستنم به ابدیت به روزهای خالیام کمک کند تا کوتاهتر بشوند.
sourina
حجم
۲۳۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۲۳۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۳۷,۵۰۰۵۰%
تومان