بریدههایی از کتاب پشت درهای بسته
۳٫۹
(۳۷۴)
کف نوشیدنی در دهانم میرقصد و به ناگاه حس تازهی خوشبختی میکنم. حسی که تلاش میکنم نگهش دارم. این احساس به همان سرعتی که نمایان میشود از بین میرود
کتابخوان_پردیس
اگر میتوانست من را گول بزند که حتی برای چند ثانیه فراموش کنم کیست، چطور میتوانستم مردم را متقاعد کنم که او گرگی در لباس میش است؟
sourina
هیچ کتاب، کاغذ یا قلمی وجود ندارد که بتوانم با آن سرم را گرمکنم. روزهایم را مثل یک آدمِ بیکار به علافی میگذرانم. حداقل این تصویری است که جک میبیند؛ اما در واقع از وقتم استفاده میکنم. منتظرم روزنهی کوچکی از شانس به رویم گشوده شود؛ که مطمئنم میشود چون اگر ایمان نداشته باشم چطور بتوانم این وضعیت را تحملکنم؟ چطور بتوانم با کلاف سردرگم زندگیام کنار بیاییم؟
sourina
به او خیره شدم. در زندگی دیگرمان، پیش از ازدواج، او بود که مهماندار را خبر میکرد. آن جنتلمن بینقصی که میشناختم کجا رفته بود؟ همهی آنها نمایش بود؟ او خود حقیقیاش را پشت چهرهی خوشمشرب و شوخطبعش پنهان کرده بود تا من را تحت تأثیر قرار بدهد؟
sourina
در صدایش تمسخر ظریفی نهفته میبینم که زنان شاغل احترام بیشتری نسبت به زنان خانهدار دارند.
sourina
از اینکه مایلی توقع کشتن جک را از من دارد، تعجب نمیکنم. قتل نقطه اشتراک داستانهای کارآگاهی است که گوش میدهد. مایلی دید واقعی از مفهوم کشتنِ یک انسان را ندارد. در ذهن او خط میان واقعیت و خیال اغلب گنگ است. فکر میکند قتل فقط راهحل سادهی یک معضل است.
Afsaneh Habibi
یکی از هزاران چیزهایی که به خاطرش از زندانی ماندنم تنفر دارم این است که نمیتوانم هر موقع دلم میخواهد یک فنجان چای برای خودم دم کنم. دلم برای کتری و چای و شیری که سابقاً مینوشیدم تنگ میشود. حالا که فکرش را میکنم جک قبلاً زندانبان دستودلبازتری بود.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
یادآوری خاطرات، لبخند را به لبم میآورد و مأیوسانه آرزو میکنم ایکاش زندگی هنوز ساده و معصومانه بود.
Akbar Aghaii
وقتی میبینم آنجا ایستاده، مثل همیشه احساس نگرانی میکنم که چقدر عادی به نظر میآید چون مطمئناً باید آدمی مثل او فقط ویژگی خاصی مثل گوشهای نوکتیز یا یک جفت شاخ داشته باشد تا مردم از شیطانصفتیاش خبردار بشوند.
مهسا
جک قاطعانه میگوید: «من چیزی جز تحقیر برای مردایی قائل نیستم که میبینم نسبت به زناشون با خشونت رفتار میکنن. اونا مستحق هر بلایی که سرشون میآد، هستن.»
zohreh
پشت درهای بسته داستانی است از انتخابهای ما انسانها. انتخابهای بیمطالعهای که گاهی زندگی را برایمان به جهنمی مجسم تبدیل میکند.
zohreh
به خودم یادآوری میکنم که ترس دشمنم است،
n re
خداروشکر دردای میگرنی تا ابد طول نمیکشن
n re
جک قاطعانه میگوید: «من چیزی جز تحقیر برای مردایی قائل نیستم که میبینم نسبت به زناشون با خشونت رفتار میکنن. اونا مستحق هر بلایی که سرشون میآد، هستن.»
Moon
مهمتر از هر چیزی مایلی را دوست داشت
هانا
بهمحض رسیدن به تراس میوه و پنکیک برمیدارم و میزی را در کنج پیدا میکنم به این فکر میکنم آیا زن دیگری در دنیا مانند من توسط مردی فریب خورده است. ظاهراً عجیب است که هرگز نمیتوانم به کسی بگویم چه بلایی بر سرم آمده. هرگز نمیتوانم به آنها از شیطانی بگویم که همسرم بود.
sourina
باوجودی که جک گفته بود کسی را میخواهد که بتواند پنهانش کند، اصلاً به ذهنم خطور نکرده بود منظورش زندانی کردن مایلی در آن اتاق وحشتناک زیرزمین باشد تا بتواند آتش ترس را به جانش بریزد. آگاهی از حجم شیطانصفتی جک به اندازهی کافی سخت بود اما ترس از تنها رهاکردنم در زیرزمین تا مثل مالی از بیآبی بمیرم و شاید نتوانم سروقت برای نجات مایلی آزاد بشوم، من را درهم شکست.
sourina
صدایش از پشت در شنیده شد. «هر چقدر دلت میخواد جیغ بزن. نمیدونی چقدر جیغهات من رو به هیجان میآره.»
ناتوان از کنترل ترسمکه او هرگز آزادم نخواهد کرد و میگذارد آنجا بمیرم حالت هیستریک پیدا کردم. در چند ثانیه دیدم نفسم بالا نمیآید و از ترس نفسم به شماره افتاد. درد در سینهام باعث شد زانو بزنم. فهمیدم از ترس دچار یکجور حملهی عصبی شدهام. تلاش کردم کنترل نفسهایم را به دست آورم اما صدای جک از آنسوی دیوار که هیجانانگیز میخندید فقط به استرسم اضافه کرد.
sourina
میدانستم باید خلاقیت به خرج بدهم. جک برایم توضیح داده بود که در حضور دیگران چگونه نقش بازی کنم و سرِخود رفتاری نشان ندهم. حتی دستشویی نروم، پشت سر فردی به اتاق دیگری نروم حتی اگر برای کمک و بردن چند بشقاب باشد یا خصوصی با دیگران گپ نزنم. ظاهرم فقط باید بهشدت شاد و خرسند میبود.
sourina
وقتی که اعلام کرد بهعنوان پاداش رفتار مناسبم اجازه میدهد دوباره نقاشی بکشم فکر کردم اشتباه شنیدم.
sourina
حجم
۲۳۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۲۳۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۳۷,۵۰۰۵۰%
تومان