عشق قرار نیست منطقی باشد. عشق یه چیز کاملاً غیرمنطقیه.»
ka'mya'b
حالا میتواند بفهمد که دقیقهها چقدر ساده به ساعتها تبدیل میشوند و بعد ماهها چقدر سریع جایشان را به سالها میدهند و او چقدر به از دست دادن چیزی بسیار مهم در برابر حرکت بیامان زمان نزدیک است.
ka'mya'b
روزی کسی به او گفت برای محاسبه اینکه چقدر طول میکشد شخصی را فراموش کنی، فرمولی وجود دارد که برابر با نصف مدتی است که با او بودهای. هدلی به دقیقبودن این فرمول شک دارد؛ محاسبهای اینقدر ساده برای چیزی به پیچیدگی دلشکستن.
ka'mya'b
داشتن هیچچیز خیلی سخت است و داشتن همهچیز غیرممکن.
ka'mya'b
«فکر میکنم همهچیز به نظرگاه ما بستگی داره.»
ka'mya'b
اگه واقعاً قصد کاری رو داشته باشی، لازم نیست اثباتش کنی
ka'mya'b
آیا ممکن است که هیچوقت آدم مورد علاقهات را نشناسی _ و حتی ندانی که چنین آدمی وجود دارد _ تا وقتی که ناگهان پیدایش کنی؟
Sa
«میدونستی افرادی که توی فرودگاهها با هم آشنا میشن، به نسبت افرادی که توی هر جای دیگه با هم آشنا میشن، هفتادودو درصد بیشتر ممکنه که عاشق هم بشن؟»
هدلی سرش را روی شانه او میگذارد و میگوید: «تو خیلی بامزهای! تابهحال کسی این رو بهت گفته؟»
اولیور خندهکنان میگوید: «بله، خودِ تو. امروز هزاربار همین رو گفتی.»
هدلی به ساعت دورطلایی آنطرف سالن نگاهی میاندازد و میگوید: «خُب، امروز دیگه داره تموم میشه. فقط چهار دقیقه مونده. ساعت۱۱:۵۶ دقیقهست.»
«یعنی اینکه ما بیستوچهار ساعت پیش با هم آشنا شدیم.»
«اما انگار خیلی بیشتر از اینها بوده!»
اولیور لبخندی میزند و میگوید: «میدونستی افرادی که ظرف بیستوچهار ساعت همدیگه رو حداقل سهبار توی سه جای مختلف دیده باشند، با احتمال نودوهشت درصد دوباره همدیگه رو میبینن؟»
اما اینبار هدلی به خودش زحمت نمیدهد که حرف او را اصلاح کند، فقط همین یکبار است که دوست دارد باور کند که اولیور درست میگوید.
زهرا
«میدونستی افرادی که ظرف بیستوچهار ساعت همدیگه رو حداقل سهبار توی سه جای مختلف دیده باشند، با احتمال نودوهشت درصد دوباره همدیگه رو میبینن؟»
ka'mya'b
«هر کسی نمیتونه تا پنجاهودو سال دووم بیاره، اما اگه کسی بتونه، دیگه اصلاً مهم نیست که یه روزی جلوی اینهمه آدم وایساده باشه و همچین قولی داده باشه. مهم اینه که کسی رو داشته باشی که همیشه کنارت بمونه؛ حتی وقتی همهچیز افتضاح باشه.»
ka'mya'b