بریدههایی از کتاب عروس بیستم (زندگی پرماجرای مهرالنساء ملکه ایرانی هندوستان)
۳٫۹
(۲۰۳)
قانون اسلام به غیاث پروانه میداد که تا چهار زن بگیرد، لیک وی در کنار عصمت به آرامش ژرف و همیشگی دست یافته بود. نیازی به نگریستن یا اندیشیدن به زن دیگری نداشت و نیازمند زناشویی با زن دیگری نبود. عصمت برایش همه چیز شده بود.
~sahar~
فرمانروایی که مردم پشتش نباشند، شایستۀ هستی نیست و بهتر است به چنگال مرگ سپرده شود
فرشید
عصمت و غیاث سختگیرانه بر آن بودند که کسی به هنگام خوراک خوردن نباید چیزی بگوید، این را نشانهای از ادب میشماردند.
B-vafa
قانون اسلام به غیاث پروانه میداد که تا چهار زن بگیرد، لیک وی در کنار عصمت به آرامش ژرف و همیشگی دست یافته بود. نیازی به نگریستن یا اندیشیدن به زن دیگری نداشت و نیازمند زناشویی با زن دیگری
elnaz
برای پادشاه بسیار افت داشت که به جای بزرگان دربار انگلیس، پذیرۀ بازرگانان آنجا شود. مگر انگلستان جز کشتی و ماهی چیز دیگری هم داشت؟ چگونه جزیرهای چنان کوچک، چشم داشت که پادشاهی بزرگ پذیرهاش گردد؟ هندوستان بر پای خود ایستاده بود و به هیچ چیزی نیاز نداشت. این بیگانگان بودند که نیاز به ادویه و کتان و شوره داشتند، چیزهایی که در هندوستان بسیار و فراوان بود. اگر اینها را میخواستند، پس باید خود را تکانی هم میدادند و فرستادۀ ویژهای سوی پادشاه میفرستادند
Qeziii
خودش هم درنمییافت که این خواست چرا چنین ارزشمند است، همین را میدانست که هرگز برای دیدن چیزی چنین شوقی در دل نداشته است.
B-vafa
او قدرتی در زیر چادر بود.
B-vafa
ما بر آن شدهایم که او را سرفراز سازیم. و چه کاری بهتر از اینکه دست دختر تو را در دستهایش بگذاریم؟ چه پیوند خوبی میشود. هر دو ایرانی هستند و نیاکان و پیشینهشان یکی است. ما میخواهیم این پیوند انجام پذیرد.
B-vafa
ارزش زر و گوهرهایی که عصمت از خود میآویخت با هزینۀ یک سال یک خانواده برابری میکرد.
B-vafa
«بیگم به مهرالنسا بسیار خوبی کرد؛ او را بیش از همه دوست میداشت و همواره او را نزدیک خود نگاه میخواست.»
B. Narain and S. Sharma, A Dutch Chronicle of Mughal India
~sahar~
همیشه برای زن مرزهایی میگذاشتند: چگونه زندگی کند و چه بخورد، حتی اینکه در بارۀ چه سخن بگوید و در بارۀ چه خاموش بماند و آن را در دل خود زندانی کند.
B-vafa
چراغهای روستایی که به پای کوه چسبیده بود، سوسو میزد.
کاربر ۸۱۰۴۷۲
لبخندی بر لبان پدر نشست، لیک ساختگی بود چون چشمهایش نخندید.
B-vafa
«چه کتاب زیبایی. من داستان رستم را میدانم، پهلوانی که او را با بریدن شکم مادرش به جهان آورده بودند، از به سکه بزرگ بود.»
سلما
«مهرالنسا! درست گوش کن و یاد بگیر! یک زن نمیتواند مردی را صددرصد باور داشته باشد، چه در زمینۀ مسائل مالی، چه در زمینۀ عشق!»
sahar..
«برای نامش اندیشهای کردهای؟»
عصمت گفت: «آری» و اندکی درنگ کرد. «مهرالنسا.»
B-vafa
پادشاه بیگم در آنجا روی چهارپایهای نشسته بود و کنیزکهای لاغر و بیجان داشتند همۀ گِلهای قهوهای جهان را به پوستش میمالیدند و گردنبندها و انگشترها و گوهرهایش را باز میکردند و درمیآوردند. کنارش خواجهای ایستاده بود و سینی سیمینهای در دست داشت که گوهرهای او در آن گذاشته میشد. در میان اتاق، حوضی هشتپهلو روی زمین ساخته شده بود. دورادور آن را نیمکتهای چوبی گرفته بود.
~sahar~
«من این را مینویسم تا نشان بدهم هیچ بدبختی از پسری که با کارهای ناپذیرفتنی و رفتار ناشایستهاش... خرد و شعور خود را فرو میگذارد و در برابر پدرش آشوب به پا میکند، ناگوارتر نیست...»
feri
جهانگیر در زمینۀ شیدایی و شیفتگی، دل پابرجایی ندارد و هر دمی سودایی دیگر در سر دارد. غیاث در شگفتی فرو رفته بود که جهانگیر چگونه توانسته برای زمانی دراز، خواست دلش را نگه دارد و دست از آن نشوید، و بسیار به این جُستار اندیشیده بود که پادشاه شبستانی پر از زنان جوان دارد و همه همیشه در چنگش هستند، حتی اگر مهرالنسا زیباروی باشد و جوانتر از آنچه که هست بنماید، باز هم چرا باید جهانگیر او را در یاد خود نگاه دارد؟
elnaz
مهرالنسا برخاست و از بالا به او دیدهور شد. سنگین گفت: «آن زندگی من است که مهم است.
B-vafa
آموخته بود که گفتگو چه ارزش ویژهای دارد و چگونه میتوان دل دیگران را ربود. وی دیده بود که زنان دیگر تنها میکوشند از راه زیبایی تن خود، دلربایی کنند.
B-vafa
«چرا پیش از آن که کار به اینجا برسد مرا آگاه نساختید؟»
B-vafa
همان دم در ایستاد و چشمهایش را باز باز کرد و پدرش را دید که آرام و آسوده، روی تخت میان اتاق آرمیده است.
B-vafa
آرزوی چیزی را داشتن با کردار درست، همیشه یکی نیست.
ka'mya'b
نخستین شرفیابی پادشاه نو، آکنده از سورپرایز و هیجان شده بود.
سپیده
و گویی زمین هم داشت لبخند میزد.
B-vafa
آن زن بیچاره پس از گذشت چند سال زندگی زناشویی، تازه توانسته بود دختری ناتوان را بزاید. چه رسواییای!
B-vafa
«مهرالنسا زن شکستناپذیری بود... برای آن که نام و آوازۀ خود را در کاخ بیفرازد و بیشتر او و تواناییهایش را بپذیرند، از استعدادها و سلیقۀ خود بهره جست و چند قالی دیواری و چند سوزندوزی شگرف بافت و ساخت، نگارههای بسیار هنرمندانهای بر پارچۀ ابریشم کشید و زیورهای گوناگونی ساخت.»
Alexander Dow, The History of Hindostan
feri
این را مینویسم تا نشان بدهم هیچ بدبختی از پسری که با کارهای ناپذیرفتنی و رفتار ناشایستهاش... خرد و شعور خود را فرو میگذارد و در برابر پدرش آشوب به پا میکند، ناگوارتر نیست...»
s&N
لیک دختر درست از همان دم که نافش را میبرند، مال مردم است. ما برای زمانی گذرا نگهبان آنهاییم. بزرگ میشوند، شوهر میکنند و دنبال زندگی خودشان میروند، بچههای خودشان را میزایند.
فرشید
حجم
۳۸۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
حجم
۳۸۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان