بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نه آبی نه خاکی | صفحه ۸ | طاقچه
کتاب نه آبی نه خاکی اثر علی موذنی

بریده‌هایی از کتاب نه آبی نه خاکی

نویسنده:علی موذنی
امتیاز:
۴.۸از ۸۰ رأی
۴٫۸
(۸۰)
احساس می کنم به هر قدم که برمی دارد، یک طرف جبهه از شدت وزن رشادتش فرو می رود. اینجا آنچه که در شهر سالها طول می کشد تغییر کند، در عرض چند ثانیه از این رو به آن رو می شود. در شهر هم امکان مرگ هست، اما درصدش نسبت به اینجا یک به صد است یا یک به هزار.
Najafi
ما خمیازه را با خمیازه روشن می کردیم و دود آن را با ها ...ها ... ها ... بیرون می دادیم. محمد گفت: «سرم را بگذارم زمین، رفته ام.» و خمیازه ای دیگر را روشن کرد. من خمیازه ام را خاموش کردم. گفتم: «آب عجیب نیرو می گیرد!» ابراهیم دستش را گذاشت روی خمیازه ای که روشن کرده بود. محمد گفت: «برگردیم.» ابراهیم دستش را از روی خمیازۀ خاموش برداشت و تا او خاموش کرد، محمد روشن کرد. اصلاً قصد مسابقه نداشتیم، اما تا محمد خاموش کرد، من روشن کردم. میان روشنایی من، ابراهیم روشن کرد و تا ما آمدیم خاموش کنیم، محمد روشن کرد ...
باب الجواد

حجم

۹۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۳ صفحه

حجم

۹۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۳ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۷
۸
صفحه بعد