بریدههایی از کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت
۴٫۳
(۲۹۲)
پدر میگفت: «زنها هم باید یاد بگیرن چطور از اسلحه استفاده کنن. هر وقت پول دستم بیاد یک کلاشینکف دیگه میخرم که اگه لازم شد، هرکدوم از ما یه تفنگ داشته باشیم.» او بهطور مشخص نمیگفت که چه شرایط اضطراریای ممکن است پیش بیاید. من هم تصوری ازآنچه او میگفت نداشتم. قبل از آن هرگز به ذهنم خطور نمیکرد منظور پدرم میتوانست ارتباطی به این داشته باشد که ما ایزدی بودیم نه مسلمان.
ابوذر
گاهی وقتا مردم به تجربههای بد نیاز دارن تا قدر اون چیزی که کمتر بَده رو بدونن.»
ali
در فرهنگ ما در مورد موضوعاتی که باعث رنج و ناراحتی دیگران میشود، حرف نمیزنیم.
ramin3313
«اونا قوانین خدا نیستند، حتی قوانین اسلام هم نیستند. شما از خودتون در آوردین.»
ramin3313
پدرم در سن پانزدهسالگی تیراندازی با کلاشینکف را یادم میدهد.
Maryam Bagheri
با خودم فکر کردم خدا را شکر
Nika
پیش خودمان فکر میکردیم که آنها در قلبشان باید از اینکه مرتکب گناهی شدهاند، آگاه باشند. چراکه نه اسلام و نه هیچ مذهب دیگری ربودن و دادوستد زنان را مجاز نمیداند.
R.R
واقعیت اینه که اونا همهشون میرن موصل چون سنیها اونجان. همونایی که درها رو به روی این راهزنا، باز کردن.»
R.R
ابوحمید با خنده گفت: «اگه همهی مردای ایزدی مثل تو مبارزه کرده بودن شرط میبندم نمیتونستیم شکستشون بدیم.»
گفتم: «شما ما رو شکست ندادین، اسلحههامونو گرفتین و ما رو با نیرنگ به دام انداختین. این کار از ترستون بود.»
ramin3313
به افراح در مورد شایعات بیاساسی که در کمپ دربارهی ما وجود داشت گفتم. گفت: «به اونا گوش نکن. اگر به این افکار اجازه بدید که ناتوانتون کنه مثل اینه که به جنایتکارای داعش اجازه داده باشید دوباره ازتون سوءاستفاده کنن.»
اول معنای این حرف را نفهمیدم اما بعد متوجه حرفش شدم. نباید به شکنجهگرانمان این قدرت را بدهیم که بقیهی زندگیمان را نابود کنند و الان هم باید با آنها مقابله کنیم. هر روز باید از خودمان در برابر این نیروهای مخرب دفاع کنیم که حتی بیش از گذشته میتوانستند ما را به داخل سیاهچال بکشانند.
فهمیدن این موضوع گام بسیار مهمی برایم بود. نه، نباید به خودم اجازه میدادم در اسارت بمانم؛ بنابراین نباید اهمیتی به حرفهای مردمی میدادم که فکر میکردند من "شرافتم" را از دست دادهام
SARA
فریاد زد: «چی تو سرتون میگذره؟ واقعاً فکر میکنی میذاریم سرگرمی مارو خراب کنید؟»
Nika
گاهی وقتا مردم به تجربههای بد نیاز دارن تا قدر اون چیزی که کمتر بَده رو بدونن.»
حسنا296
«یعنی توی تمام این مدت این در قفل نبوده؟»
گفتم: «آره. ما اصلاً حواسمون بهش نبود. میبینی ترس چطور آدم رو کور میکنه؟»
|قافیه باران|
«هذا هو المکتوب. این خواست خداست.
Kak Farhad
- هیچ آرزویی جز این ندارم که یه بار دیگه با تو روی پشتبوم خونهتون بشینیم و به باغ نگاه کنیم. این بزرگترین آرزومه فریدا.
Saba
بعضیها بهویژه جوانترها که عقاید داعشی بسیار جدی داشتند، واقعاً خشکهمقدس بودند و فقط برای یک دلیل میجنگند. باور داشتند که اسلامی که خودشان به آن معتقد بودند بهترین دین است و همه باید طرفدار آن باشند. این پسران جوان کاملاً ساده و کور بودند. حتی وقتیکه ما را کتک میزدند باور داشتند که دارند بهفرمان خدا عمل میکنند و کار درستی انجام میدهند. دوست دارم بدانم آیا روزی به خودشان میآیند یا نه؟
ramin3313
به مرد ریشویی فکر میکردم که دلان در آن ویدئو نشانم داده بود. آن زمان به خونسردی و تکبرش میخندیدیم اما همان مرد زندگی ما را نابود کرده بود. حالا برادر عزیزم کجا بود؟ آیا دلان هنوز زنده بود؟ پدر چطور؟ سرحد؟ مامان و دوتا پسرها را کجا برده بودند؟
fateme.s
گاهی وقتا مردم به تجربههای بد نیاز دارن تا قدر اون چیزی که کمتر بَده رو بدونن.
یک مشکل لاینحل، sky
من نجات پیدا کردم تا به آنها ثابت کنم که از آنها قویتر هستم.
hoda msw
فروخته شدم.
مدتی طول کشید تا فهمیدم چه اتفاقی افتاده؛ من مثل یک حیوان در بازار دام معامله شدم. مردانی که ما را ربوده و نگه داشته بودند من را فروختند. آنها با واگذار کردن من به مرد دیگری که حالا میتوانست هر کاری بخواهد با ما بکند، پول گرفتند. کسی که حالا بهعنوان "اموال" و "برده" به من نگاه میکرد. همهی کسانی که من را معامله کردهاند رفتارشان را شرعی و اخلاقی و قانونی میدانند. چگونه میتوانند اعمال خود را در برابر خدا توجیه کنند؟ آیا واقعاً باورشان همین است و یقین دارند که این کارشان درست است؟ خدا آنها را میبخشد؟ میدانم که من هرگز حاضر به انجام چنین کاری نیستم.
Mehdi Behrouzi
حجم
۱۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۱۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۳۲,۵۰۰۵۰%
تومان