بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت اثر فریدا خلف

بریده‌هایی از کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت

نویسنده:فریدا خلف
انتشارات:مهرگان خرد
امتیاز:
۴.۳از ۲۹۰ رأی
۴٫۳
(۲۹۰)
طوری رفتار می‌کردم که انگار چیزی نمی‌فهمم و به آب‌پرتقال هم لب نزدم. چون دیدم مرد لیبیایی دارویی را با نوشیدنی مخلوط کرد. شاید داروی مخدری بود که ما را آرام کند. مثل جام زهری بود که نباید تحت هیچ شرایطی به آن دست بزنیم. درحالی‌که دوستانم آرام‌آرام آن را می‌خوردند مغزم به‌شدت درگیر بود که چطور می‌شد ازاینجا خارج شد. چون حالا کاملاً واضح بود نیتشان چیست. سرخوشی آن مردها بیشتر ما را می‌ترساند.
jaVad
ترجیح می‌دادیم با شلیک گلوله کشته شویم؛ اما آن‌ها این لطف را در حق ما نمی‌کردند.
• Khavari •
ما را به سمت راه‌پله‌ها هل دادند. به زنان و کودکان دستور دادند که به طبقه‌ی دوم بروند، مردها هم طبقه‌ی پایین ماندند. تا آن زمان هنوز نمی‌دانستم می‌خواهند چه کاری انجام دهند اما دوست نداشتم از برادرها و پدرم جدا شوم. حتی فرصتی برای خداحافظی نداشتیم. آخرین چیزی که از پدرم دیدم نگاه بسیار غمگینش بود. درحالی‌که که دست برادرهایم دلان و سرحد را گرفته بود نگاهم کرد. این لحظه برای همیشه در خاطرم ثبت شد.
Nika
پدر می‌گفت: «زن‌ها هم باید یاد بگیرن چطور از اسلحه استفاده کنن. هر وقت پول دستم بیاد یک کلاشینکف دیگه می‌خرم که اگه لازم شد، هرکدوم از ما یه تفنگ داشته باشیم.»
Maryam Bagheri
مرد برای خرید من مصمم بود. شنیدم که دوستم گفت: «ما باید با هم بریم چون من باید ازش مواظبت کنم.» مبهوت این ازخودگذشتگی اوین شدم. دوستم می‌خواست به خاطر محافظت از من خودش را به دست این اجنبی‌ها بسپارد. همان زمان اندوه عمیقی من را فراگرفت. اگر آن مرد فقط چند ساعت دیگر آمده بود، من و دخترهای دیگر فرار کرده بودیم.
jaVad
اوین شگفت‌زده پرسید: «یعنی توی تمام این مدت این در قفل نبوده؟» گفتم: «آره. ما اصلاً حواسمون بهش نبود. می‌بینی ترس چطور آدم رو کور می‌کنه؟»
B3hNo0sH
پدر باحالتی جدی گفت: «مراقب خودتون باشید و چیزایی که بهتون یاد دادم فراموش نکنید؛ ایمان مهم‌ترین چیز توی زندگی ماست. از همه مهم‌تر می‌خوام مطمئن بشم درستون رو تموم می‌کنید.» بعد رو کرد به من و برادران کوچک‌ترم؛ «هر اتفاقی که برام افتاد بعد از من به حرف مادرتون گوش کنید. من توی وجود اون زندگی می‌کنم.»
راحله
افراح به ما گفت: «به خودتون اجازه ندید که این حرفا رو باور کنید، شما شرافت خودتون رو از دست ندادید بلکه برعکس شما شجاع بودید و می‌تونید با سری افراشته به زندگی خودتون نگاه کنید.» وقتی این چیزها را می‌گفت در دلم احساس غرور و افتخار می‌کردم.
SARA
استدلال پدرم این بود: «دقیقاً به همین دلیل باید از مرزها محافظت کنیم. مردای شجاع موقع خطر فرار نمی‌کنن.»
بی‌دل
اما من نمی‌خوام باهات ازدواج کنم. نمی‌خوام با هیچ کدوم از شما خوکا ازدواج کنم. من متعلق به شما نیستم. به سمت اسلحه‌ای که کنارش بود خیز برداشتم. این فکر ناگهان به ذهنم رسید و آزاد هم کاملاً غافلگیر شده بود و بنابراین نتوانست واکنش سریعی نشان بدهد. تفنگ را به سمتش گرفتم و چون پدرم به من یاد داده بود چطور تفنگ دست بگیرم برای شلیک آماده شدم.
fateme.s
پدر می‌گفت: «زن‌ها هم باید یاد بگیرن چطور از اسلحه استفاده کنن. هر وقت پول دستم بیاد یک کلاشینکف دیگه می‌خرم که اگه لازم شد، هرکدوم از ما یه تفنگ داشته باشیم.» او به‌طور مشخص نمی‌گفت که چه شرایط اضطراری‌ای ممکن است پیش بیاید. من هم تصوری ازآنچه او می‌گفت نداشتم. قبل از آن هرگز به ذهنم خطور نمی‌کرد منظور پدرم می‌توانست ارتباطی به این داشته باشد که ما ایزدی بودیم نه مسلمان.
ابوذر
گاهی وقتا مردم به تجربه‌های بد نیاز دارن تا قدر اون چیزی که کمتر بَده رو بدونن.»
ali
در فرهنگ ما در مورد موضوعاتی که باعث رنج و ناراحتی دیگران می‌شود، حرف نمی‌زنیم.
ramin3313
«اونا قوانین خدا نیستند، حتی قوانین اسلام هم نیستند. شما از خودتون در آوردین.»
ramin3313
پدرم در سن پانزده‌سالگی تیراندازی با کلاشینکف را یادم می‌دهد.
Maryam Bagheri
با خودم فکر کردم خدا را شکر
Nika
پیش خودمان فکر می‌کردیم که آن‌ها در قلبشان باید از این‌که مرتکب گناهی شده‌اند، آگاه باشند. چراکه نه اسلام و نه هیچ مذهب دیگری ربودن و دادوستد زنان را مجاز نمی‌داند.
R.R
واقعیت اینه که اونا همه‌شون می‌رن موصل چون سنی‌ها اونجان. همونایی که درها رو به روی این راهزنا، باز کردن.»
R.R
ابوحمید با خنده گفت: «اگه همه‌ی مردای ایزدی مثل تو مبارزه کرده بودن شرط می‌بندم نمی‌تونستیم شکستشون بدیم.» گفتم: «شما ما رو شکست ندادین، اسلحه‌هامونو گرفتین و ما رو با نیرنگ به دام انداختین. این کار از ترستون بود.»
ramin3313
به افراح در مورد شایعات بی‌اساسی که در کمپ درباره‌ی ما وجود داشت گفتم. گفت: «به اونا گوش نکن. اگر به این افکار اجازه بدید که ناتوانتون کنه مثل اینه که به جنایت‌کارای داعش اجازه داده باشید دوباره ازتون سوءاستفاده کنن.» اول معنای این حرف را نفهمیدم اما بعد متوجه حرفش شدم. نباید به شکنجه‌گرانمان این قدرت را بدهیم که بقیه‌ی زندگی‌مان را نابود کنند و الان هم باید با آن‌ها مقابله کنیم. هر روز باید از خودمان در برابر این نیروهای مخرب دفاع کنیم که حتی بیش از گذشته می‌توانستند ما را به داخل سیاه‌چال بکشانند. فهمیدن این موضوع گام بسیار مهمی برایم بود. نه، نباید به خودم اجازه می‌دادم در اسارت بمانم؛ بنابراین نباید اهمیتی به حرف‌های مردمی می‌دادم که فکر می‌کردند من "شرافتم" را از دست داده‌ام
SARA

حجم

۱۸۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

حجم

۱۸۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان