پدرشان میگفت: «خداوندی که عاشق جهان است... تنها پسر مولود خود را فرستاد...» فکر میکردم پس دخترانش چه؟ خداوند با دخترانش چه کرد؟
شلاله
هیچچیز همان دم غمانگیز نیست، بلکه یاد و خاطرهاش غمانگیز است.
Pariya
گفت: «باور کنید دنیا به اندازهای که شما دلتون میخواد امن نیست.
مریم
هیچچیز همان دم غمانگیز نیست، بلکه یاد و خاطرهاش غمانگیز است.
Judy
من مادرم را میخواستم.
مریم
میگفت: «خداوندی که عاشق جهان است... تنها پسر مولود خود را فرستاد...» فکر میکردم پس دخترانش چه؟ خداوند با دخترانش چه کرد؟
کیمیا
خاطره مثل کبودی است. آرام محو میشود.
Judy
بروکلینی دیگر کتابی است از جنس دیگر. کتابی از جنس دوستی و خاطره، تلخی و شیرینیِ بلوغ و سردرگمیهای چهار دختر سیاهپوست که زندگیشان دستخوش کامورزیها و شرایطی است که به آنها تحمیل میشود.
بروکلینی دیگر مثل تبی طولانی ذهن خواننده را درگیر میکند. کتابی با توصیفهای شاعرانه و احساسی. کتابی سرشار از لحظههای ساکت و نمناک.
مترجم
مریم
فقط دو گام به چپ یا راست یا جلو یا عقب، و دیگر از زندگیات خارج میشوی.
مریم
وقتی پانزده سال داری دیگر خبری از وعدهی بازگشت به جای قبلی نیست. چشمان بالِغَت داستانی واقعیتر و متفاوتتر را بازگو میکند.
مریم