بریدههایی از کتاب دفتر خاطرات حیوانات
۴٫۴
(۲۶)
پدرم در آخرین دیدار به من گفت: «خر بودن نعمتی است که از آدمها دریغ شده و به خاطر همین آنها خیلی عصبانی هستند و موقع دشنام، خود را به نفهمی میزنند و حرفهای بیهوده میگویند.»
Nazanin :)
با خودم گفتم، تاوان لذت شترهای نر برای شترهای ماده چقدر زیاد است و راستی چرا همه موجودات با درد به دنیا میآیند نه با شادی!
zohreh farahani
خیلی عجیب است! آدمها به کسی که تا دیروز جمهوریخواه بوده و امروز مدافع سرسخت دمکراتهاست، میگویند: بوقلمون صفت. به نظرم این بیانصافی است و پذیرفتنی نیست، چون آنها مرامشان دگرگون میشود و ما فقط پرهایمان را هر وقت لازم باشد عوض میکنیم، درست مثل آدمها که رنگ مو و چشم و لباسهایشان را مدام تغییر میدهند و هرگز هم سرزنش نمیشوند
zohreh farahani
خودمانیم، این آدمهای خودپرست که این همه برای نابودی ما هزینه میکنند، یادشان رفته که خودشان باعث تکثیر ما هستند.
کاربر ۱۴۲۱۰۰۶
هنوز نمیدانم چرا رئیس باغ وحش در رختخوابش اسلحه دارد؟!
zohreh farahani
این آخرین یادداشت من است، در حالی که یک کرم هستم. امروز ضیافت برگهای توت تمام شد و از امشب کار ساخت خانه ابریشمی خود را همراه با روزه آغاز میکنم.
از برزخ پیله هیچ نمیدانم، اما یقین دارم پس از این دوران کوتاه تاریکی و تنهایی، روزی سرشار از نور و پرواز خواهم داشت.
تا هفته آینده که خاطرات یک پروانه را خواهم نوشت، خداحافظ.
کتابخوان ساده
ظاهراً فرو ریختن سقفِ یک خانه قدیمی، در یکی از روستاهای دورافتاده یک کشورِ فقیر، آن هم به خاطر زمینلرزهای کوچک، دقیقاً همزمان شده با حالِ خوشِ جدّ نازنین ما، که با شنیدن خبر تولدِ مادربزرگم شادمانیاش را با صدای بلند، در نیمههای یک شبِ زیبای پاییزی، با آواز سر داد!
حالا سالهاست که آدمهای اخموی غیر قابلِ تحمل، هر وقت ما را میبینند یا صدای ما را میشنوند، صورتشان را در هم میکشند و به اصطلاح چِندششان! میشود.
اما خوشبختانه، جایی که من زندگی میکنم، چشماندازِ بسیار زیبایی دارد و هیچ سقفی هم با خواندن من فرو نمیریزد، حتی با این همه زلزلههای پی در پی!
کتابخوان ساده
با لگد دوم به سمت گله چرخیدم که ناگهان چشمم به چکمههای صاحب مزرعه افتاد.
کفشهایش که برق میزد از پوست لطیف مادرم بود!
چقدر دلم میخواهد این درد روزها با من بماند.
کتابخوان ساده
داستان فریب
قصه باور است
خروس نادان
نیاز به نیرنگ ندارد!
امروز برای سیر شدن
باید راست بگویم
گرسنهام!
کاربر ۱۶۲۴۶۵۰
داستان فریب
قصه باور است
خروس نادان
نیاز به نیرنگ ندارد!
امروز برای سیر شدن
باید راست بگویم
گرسنهام!
کاربر ۱۶۲۴۶۵۰
پدرم در آخرین دیدار به من گفت: «خر بودن نعمتی است که از آدمها دریغ شده و به خاطر همین آنها خیلی عصبانی هستند و موقع دشنام، خود را به نفهمی میزنند و حرفهای بیهوده میگویند.»
بهار
از خودم منزجرم
حتی موقع قدم زدن هم
مرتکب قتل میشوم!
سرنوشت نفرینشدهام
مثل عاقبت هولناک حاکمان ترس
پایان شومی دارد
امروز اعتراف میکنم
رقتانگیزترین واقعیت زندگیام
ناتوانی در برابر یک حشره کوچک است
که رمز پروانه را میداند!
چقدر دلم میخواست
یک کرم شبتاب بودم
نه یک قاتل بالفطره!!
کتابخوان ساده
حجم
۴۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۴۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۴,۰۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد