او گامبهگام با امام بود و اصولاً مصطفی جدا از امام قابل تصور نیست.
A.R.Fakhar
یکی از دوستان ایشان از قول حاج آقا مصطفی میفرمود: من سه جور سؤال از امام میپرسم؛
«یک وقت است که خودم مطلب امام را متوجه نشدم و اشکال دارم و سؤال میکنم که امام توضیح بدهد و مطلب را بگیرم.
یک وقت نگاه میکنم میبینم که مستمعان، فضلا و علمایی که در جلسه هستند، مطلب امام را نگرفتند و من اشکال میکنم که امام توضیح بیشتری بدهد که دیگران متوجه شوند.
گاهی هم احساس میکنم که در این مطلب علمی جا دارد که بیشتر بحث شود. باید امام را گرمش کنم که امام توضیحات جامع بدهد.»
گل پری
حاج آقا مصطفی از قول امام نقل کردند که پس از سخنرانی، وقتی که امام را دستگیر کردند و به بازداشتگاه عشرتآباد در تهران بردند، در آنجا دقایقی بعد سر و کلهی سرهنگ مولوی پیدا شد.
او قیافهی خشن و لحن بیادبانهای داشت. دستش را به کمرش زده، رویش را به امام کرده و با لحنی تمسخرآمیز گفته بود: «آقا، تازگی ندادی گوش کسی را ببرند؟»
حضرت امام چند لحظه سکوت کرده و سرشان را زیر انداخته بودند. سپس سرشان را بلند کرده، تبسمی کرده و با متانت به سرهنگ مولوی گفته بودند: «هنوز دیر نشده.»
حضرت امام این جمله را با چنان صلابتی میگویند که سرهنگ مولوی عصبانی شده و راهش را میکشد و میرود.
گل پری
مرحوم دکتر محمود بروجردی که داماد حضرت امام بودند با اشاره به روحیهی شاد آقا مصطفی میگویند: روزی که آقا مصطفی از زندان آزاد شدند و به قم آمدند، همه به دیدن ایشان آمدند. در آن شرایط حاج احمد آقا جلو آمدند و نامهای در دستشان بود و گفتند: این برای شماست.
حاج آقا مصطفی خندید و گفت: «یادم هست!»
احمد آقا هم از این تیزهوشی برادر جا خورد! فهمیدم که قبل از دستگیری آقا مصطفی، این دو برادر با هم «یادم تو را فراموش» بازی کرده بودند و حالا...
گل پری
روزی حضرت امام درس میداد و حاج آقا مصطفی مرتب اشکال میگرفت.
در همین حین دو تا الاغ پشت مسجد شیخ انصاری شروع به عرعر کردند. صدایشان بلند بود و طلبهها خندیدند.
امام ساکت شد تا صدا بخوابد. در این وقت آقا مصطفی از باب مزاح فرمود: «آقا، دوستان دارند مباحثه میکنند».
امام بلافاصله فرمود: «نخیر، دارند اشکال میگیرند.»
یکباره صدای خندهی همهی طلبهها بلند شد.
کاربر ۲۷۸۷۵۹۶