آمال میخواست دوباره از نزدیک به چشم های سرباز نگاه کند اما لوله اسلحه اتوماتیکی که به پیشانیاش تکیه داده شده بود، مانع این کار میشد.
virus
یهودیها یکی از دوقلوها به اسم جمال را که دوازده ساله بود کشتند البته کودک شش سال هام هم پس از رهایی از دست آن ها در خانه فوت کرد
ادریس
خواب فاطمه را در حالی که فلسطین را در آغوش گرفته و به دنبال جایی برای مزار خود میگشت، میدیدم. فاطمه به من میگفت که میخواهم سنگ قبری داشته باشم و نشانهای. آخر اینها نباشد شما چگونه به ملاقاتم خواهید آمد؟
عضوی از قبیله لیلی ها
«عزیزم آمال، ای هجای بلند امید.
گاهی هوا از یادآوری برخی خاطرات تلخ مسموم میشود و گاه خاطرهای چون نسیمی وزیده از بادهای زیتون و موهای بلند عشق در هوا عطر یاسمن میپراکند، گاهی زمان به اندازه جسدی سنگین میشود و در تخت خوابم مرا در آغوش میگیرد و من بیتفاوت به این حضور سنگین زمان دل به رویای تو میبندم. هرچند نتوانستم به وعدههایم عمل کنم اما هنوز یک انسان هستم... و عشق هنوز در رگهایم جاری است.»
ساجده