بریدههایی از کتاب درباره معنی زندگی
نویسنده:ویل دورانت
مترجم:شهابالدین عباسی
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۷از ۵۸۲ رأی
۳٫۷
(۵۸۲)
ما به دورانی از خستگی و دلمردگی قدم میگذاریم، شبیه آن دورانی که تشنۀ تولد مسیح بود.
farnaz Pursmaily
دینهای بزرگ از دل نیازی که انسانها به باور داشتن به ارزش و سرنوشت خودشان دارند سرچشمه میگیرند و شکوفا میشوند
farnaz Pursmaily
هیچکس حق ندارد اعتقاد بورزد مگر آنکه شاگردی شک را کرده باشد
farnaz Pursmaily
حتی اگر فرصت و فراقت داشتم
taravat
نتیجه میرسیم که بزرگترین اشتباه در تاریخ بشر، کشف حقیقت بود. کشف حقیقت، ما را آزاد نکرد مگر از پندارهایی که تسلیمان میدادند و از قیدهایی که ما را حفظ میکردند. کشف حقیقت ما را خوشبخت نکرد، چون حقیقت زیبا نیست، و شایستگی آن را ندارد که با اینهمه شور و اشتیاق دنبال شود. حالا که به آن نگاه میکنیم حیرت میکنیم که چرا اینقدر برای یافتنش بیتاب بودهایم چون هر دلیلی برای وجود داشتن را از ما گرفته است بهجز لذتهای لحظهای و امید ناچیز فردا را
amir
فایدۀ دانستن اینهمه امور واقع یأسآلود چیست؟ آیا اصلاً بهتر نبود چیزی نمیدانستیم تا اینکه بدانیم عالم میدان نبرد میان نیروهای بیرحم است؟ آیا هزار برابر بهتر نبود آدمی عمر کوتاه خود را در بیخبری از همۀ اینها سپری میکرد به جای اینکه به دست معرفت، دلسرد و مأیوس شود یا شکنجه شود؟ اجداد ما خوشبختتر از ما بودند. آدمی هرچه کمتر بداند خوشبختتر است.
mehdi
با هم نان صفا و آرامش را میخوریم و میگذاریم شیرینزبانیهای کودکان، حال و هوای جوانیمان را به ما برگردانند.
sarab
راهِ به معنی و ارزش و رضایتمندی، این است: به یک کل بپیوند و با همۀ ذهن و تن خود برای آن کار کن.
sarab
ما به واسطۀ تکنولوژی و مهندسی، به آنها ثروت بیسابقهای بخشیدیم- اتومبیلهای خیرهکننده، مسافرتهای گرانقیمت، و خانههای بزرگ و مجلل؛ فقط برای یافتن آن آرامشی که وقتی ثروت میآید رخت برمیبندد؛ آن اتومبیلها اعتنایی به اخلاق نمیکنند و همدست جرم میشوند؛ آن دعواها با افزایش اموال و غنایم تلختر میشوند، و آن خانهها خونینترین میدان نبرد کهن میان زن و مرد است.
ما راه کنترل موالید را کشف کردیم، و حالا این کار عقل را سترون میکند، جهل را چند برابر میکند، عشق را به سطح بیبندوباری جنسی تنزل میدهد، مربی را دلسرد میکند، به عوامفریب اختیار میدهد، و نسل را خراب میکند. ما به همۀ مردان حق رأی دادهایم و آنها را تقریباً در هر شهری، حامل و حافظ «ماشینی» اهریمنی یافتیم که جادۀ میان توانایی و اداره را مسدود میکنند؛ ما به همۀ زنان حق رأی دادیم و پی بردیم که هیچ چیزی تغییر نکرد مگر هزینۀ اداری.
پدرام
روزگاری، کودک، روحی نامیرنده داشت. حالا غدّههایی دارد. او در نزد فیزیکدان، فقط تودهای مولکول یا اتم یا الکترون یا پروتون است؛ در نزد فیزیولوژیست تلفیقی از ماهیچه و استخوان و عصب است؛ در نزد پزشک تودهای از بیماریها و دردها است؛ و در نزد روانشناس، سخنگوی عاجز وراثت و محیط، و ازدحامی از بازتابهای شرطی برآمده از گرسنگی و محبت. تقریباً هر ایدهای که این ارگانیسمِ عجیب داشته باشد، توهم است؛ تقریباً هر ادراکی، پیشداوری است. او نظریههایی خوب و عالی راجع به اختیار و زندگی پس از مرگ میپروراند، و «ساعت به ساعت» رو به پوسیدگی میرود؛
پدرام
تسلیخاطرم، الهامم، و گنجینهام، در علم به این نکته نهفته است که من جزئی جایگزنناپذیر از این حرکت بزرگ، حیرتانگیز و پیشروندهای هستم که زندگی نام دارد و میدانم که هیچ چیزــ نه طاعون، نه درد جسمی، نه افسردگی، و نه حتی زندان ــ نمیتواند این نقش را از من بگیرد.
sarab
حقیقت به ما میگوید که خوشبختی، حالتی از رضایتمندی ذهنیروانی است. رضایتمندی را میتوان در جزیرهای دورافتاده، در شهری کوچک، یا در خانههای اجارهای شهرهای بزرگ یافت. میتوان آن را در کاخهای ثروتمندان یا کوخهای فقیران یافت
محصور بودن در زندان موجب بدبختی نمیشود؛ اگر غیر از این بود همۀ کسانی که آزادند خوشبخت بودند. فقر موجب بدبختی نمیشود؛ اگر غیر از این بود ثروتمندان خوشبخت بودند. آنان که در شهرهای کوچک زندگی میکنند و میمیرند اغلب خوشبخت هستند، یا خوشبختتر از خیلی از کسانیاند که تمام زندگیشان را در سفر سپری میکنند.
sarab
معرفت؛ معرفتی که در لحظههای گذرایی که از خودمان فراتر میرویم به ما دست میدهد؛ معرفت به اینکه ما بخشی از روندی آفرینشگر هستیم؛ معرفت به اینکه ما خود، در معیت خدا، آفرینشگریم و از اینرو، سازندگان آیندۀ کیهانی بزرگ هستیم. اما اگر نتوانم آن آینده را ببینم، یا حتی تصور کنم چی! چنین بیخبریای که آشکارا به آن اذعان میکنم، در تجربه و حسی که در زندگی از «امور فراختر» داریم، مانند ظلمت در برابر نور از بین میرود.
sarab
اگرچه ایمانی که مرا به خدا مطمئن میکرد مرده، اما من به یاد خوشیهای ایمان، در سوگ نشستهام.
sarab
تمام زندگی «هیاهو» است، پس کمی دیگران را بخندان و بهترین کاری را که میتوانی انجام بده و چیزی را جدی نگیر، چون هیچ چیزی نیست که مطمئناً وابستگی به این نسل داشته باشد. هر نسلی به رغم نسل قبلی زندگی میکند نه به علت آن. و به «جستجوی معرفت» نرو چون هر چه بیشتر جستجو کنی به «تیمارستان» نزدیکتر میشوی.
Sajjad Khodadadi
اندیشه، اعتقاد او به اراده و آیندهاش را از وی میگیرد و تقدیرش را از شرافت و شکوه عاری میکند، و او را به ورطۀ افسردگی و تسلیم میکشاند.
و در اینجا، در واپسین رقص مرگ، فلسفه، در کارِ نابودی و ویرانگری، دست به دست علم میدهد.
sarab
مایی که عاقلتر از آنیم که ازدواج کنیم یا زیرکتر از آنیم که بچهدار شویم، زندگی را خالی و بیهوده مییابیم و حیرت میکنیم که زندگی اصلاً معنایی داشته باشد. ولی از پدر پسرها و دخترها بپرسید: «معنی زندگی چیست؟» و او خیلی ساده جواب میدهد: «سیر کردن شکم خانودهات.»
Rghaf
آدم «سادهدل» حقیری که با رفقای خود همراهی میکند خیلی خوشبختتر از این متفکران انزواطلب است که از بازی زندگی کناره میگیرند و در این جدانشینی تباه میشوند. گوته میگوید: «یک کل باش یا به یک کل بپیوند.» اگر خودمان را اجزای گروهی زنده ــ نه صرفاً نظری ــ بدانیم، زندگی را کمی پُرتر و شاید حتی معنیدارتر بیابیم.
Rghaf
غُرغُرت را به باد فراموشی بسپار و سپاسگزاری خود را نثار آفتاب کن.
Rghaf
زندگی معنایی بیرون از ذات این جهانی خود ندارد؛ و پذیرفتم که فرد هیچ جاودانگیای ندارد؛ و هر تمدنی مطمئناً مانند هر گلی، پژمرده میشود و راه زوال در پیش میگیرد. این نتیجهها انگار برای من حالا آنقدر طبیعیاند که دیگر نگرانم نمیکنند.
Rghaf
حجم
۴٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۹ صفحه
حجم
۴٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۹ صفحه
قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰۵۰%
تومان