آدمهایی هستند که نمیتوانند و هیچگاه نخواهند توانست در یک اقلیم بگنجند.
MIEL
هیچ چیز مثل یک بچه آدم را در بوتهٔ آزمایش دنیا قرار نمیدهد.
MIEL
دنیا عوض شدهاست. عمقش تغییری نکردهاست، ولی سطحش عوض شدهاست؛ و ما هم درست در سطح دنیا هستیم.
MIEL
اینطور فکر میکنم ولی این را به زبان نمیآورم.
MIEL
گیوم حالا هرچه را که باید داراست. گوشها، پاها، دستها، فکر، شوخطبعی. اصل کار هم شوخطبعی است. خدایی که دنیا را آفریدهاست، از این آفریدهاش لذت میبرد.
plato
اینها همان ماجراهایی هستند که برای گیوم حبابی در شکمش تعریف میکند. البته، نه دقیقاً همانها را. ماجراهای بزرگترها ملایمتر و بینمکتر است. گوش زندهها کمی سنگین است. اغلب، پر از سروصدا است. فقط مردهها و آنهایی که هنوز به دنیا نیامدهاند میتوانند همهچیز را کامل بشنوند.
plato
آدم پیدا کردن سخت است.
plato
چیزی برای زیستن، چیزی برای مردن پیدا نمیکند
MIEL
این چیزی است که وقتی همه گرفتارند رخ میدهد: جنایت.
MIEL
چیزی که انتظارش را داری، همین جا پیش چشمانت است، یعنی فقط امروز وجود دارد، «فردا» فقط نامی برای تنبلی تو است
MIEL
مراقب مردم بودن خستهکننده است.
مبینا
اغلب، هر دو باهم. کار میکنم. لازم است. سه ماه در بیمارستانی روانی در شیکاگو، نظافت کردم.
arman eghbali
پائیز فصل آرامی است. تساهل همه جا هست. زندگی و مرگ باهم به تفاهم رسیدهاند، دستهابالا، دستها پایین. قرمز با سایه، سبز با خاکستری.
plato
عادتهای صحیح، عادتهای کسالتبار هستند. آریان برای کسالت ساختهنشده بود. او دوست میداشت و میخواست. باقی چیزها اهمیت نداشت
سایه
آریان عاشق یک لولهکش شدهاست. نه. این جمله احمقانه است. هیچکس لولهکش نیست، حتی یک لولهکش. هیچکس آن کاری نیست که برای امرار معاش به آن میپردازد. تصحیح میکنم: آریان عاشق مردی شدهاست که خود نشاط است.
MIEL
همه گرفتارند. همه، همه جا، همیشه، در آن واحد، گرفتار چیزی هستند.
MIEL
آریان، حتی وقتی از حقیقت حرف میزند که همیشه هم بامزه نیست، بازهم بامزه است.
سایه
نامی را مییابد که این صورت را در دگردیسیاش همراهی کردهاست: مانژ.
ولی خانم، چنین نامی وجود ندارد.
ولی، آقا، وجود خواهد داشت.
Samet