اینجا قلمرو عجیبی است، جایی که همۀ ملاحظات معمول ممکن است معکوس شوند. جایی که بیماری ممکن است سلامتی و حالت طبیعی بیماری باشد، جایی که هیجان میتواند هم بردگی باشد و هم آزادی، و جایی که واقعیت نه در هوشیاری، که در مستی پیدا میشود. اینجا همان قلمرو کوپید و دیونیسوس است.
lily
«با از دست دادنِ حافظه، ولو جزئی، تازه میفهمید که همۀ زندگی ما حافظه است. زندگی بدون حافظه، اصلاً زندگی نیست ... حافظۀ ما پیوند ماست، دلیل ماست، احساس ماست، حتی عمل ماست. بدون آن هیچیم ...
lily
(اگر مردی پا یا چشمش را از دست داده باشد، میداند که پا یا چشمش را از دست داده است، اما اگر خویشتنی را ـ خویشتن خود را ــ از دست بدهد نمیتواند بداند؛ زیرا دیگر خویشتنی ندارد که بداند)
lily
موسیقی و هنر هر لحظه مقدمۀ لحظههای بعدی است و در عین حال لحظههای بعدی را در دل خود دارد.
lily
«انسان فقط حافظه نیست. او احساس، اراده، عقل، معنویت ... دارد. در آنجاست که شاید به او دست یابید و تغییری عمیق ببینید.»
lily
فقط به لطف گیرندگی حس عمقی است که بدنمان را مناسب خودمان، «دارایی» خودمان، مال خودمان احساس میکنیم (شرینگتن، ۱۹۰۶، ۱۹۴۰).
lily
حیوانات نیز بیمار میشوند، ولی فقط انسان است که کاملاً به ورطۀ ناخوشی میافتد.
Chia.V
بر هر نگرشِ صرفاً دارویی، یا پزشکی، باید یک نگرش «وجودی» هم اضافه شود: بهخصوص عمل و هنر و نمایش، که به نظر میرسند از بنیاد سالم و رها هستند
farnaz Pursmaily
به زبانپریشها نمیشود دروغ گفت. او نمیتواند واژهها را دریابد، پس نمیشود با واژهها او را گول زد؛ اما آنچه را که درمییابد با دقتی خطاناپذیر درمییابد، به اصطلاح به حالتی بیانی پی میبرد که همراه واژههاست، همان حالت غیرارادی و خودبهخودی چهره که هیچوقت نمیشود به آن تظاهر کرد یا از خود درآورد، برخلاف واژهها که میشود و خیلی راحت هم میشود
farnaz Pursmaily
تصویری ارائه داد که من عاشق دیدنش هستم: بیمار درست در لحظۀ کشف ـ نیمهوحشتزده، نیمهخرسند ــ برای نخستین بار میبیند مشکل دقیقاً چیست و در همان لحظه میفهمد که دقیقاً چه باید کرد. این همان لحظۀ شفابخش است.
farnaz Pursmaily