آهـای کـدو قلـقلهزن
تو ندیدی یـه پیـرزن
کدو:
والله نـدیـدم پیـرزن
بـالله نـدیـدم پیـرزن
به سنگِ تَق تَق ندیدم
به جوز لَق لَق ندیدم
قِلم بده، وِلم بده، بذار برم.
Somayeh
پیرزن: (با خود میخواند:)
دُر و دُر و دُر
دختـر اول دُر و گـوهـر
دختر دوم شمس و قمر
دختـر سـوم ماه مُنـوَر
دردِ سه تاشون به جگر
Somayeh
گرگ: علیک سلام، گفتم داری میری کجا؟
پیرزن: بنده حقیر، کنیزِ فقیر، دارم میرم خونه دخترم، پلو بخورم، چلو بخورم، مرغ و فِسنجون بخورم، خورش مُتنجون بخورم، چاق بشم، چله بشم.
Somayeh
پیرزنِ قصه ما، دوید و دوید، به خونهاش رسید
توی خونهاش، از پشت پنجره، خورشید و دید
شاد شد و خندید. حالا نخند کی بخند.
Somayeh
گرگ:
چـه رنـگ و رویـی داری
آخ کـه چـه بــویـی داری
بویِ خوشِ سیب و گلاب
بـوی فسنـجـون و کبـاب
بــوی تــنِ آدمـیـزاد
دُنبـه و گـوشـتِ بـیحسـاب
نه نمـیشه ازت گـذشـت
میشکونمت هر چی که هست
Somayeh
پـرده قلـمکار بـه دیـوار
پـرده نـگو نـقش و نگار
قـالیـچههـای رنـگارنـگ
تبریزی و کاشی چه قشنگ
نـقـل و نـبـات و بادومی
کـاچـی و حـلـوا زعـفـرونی
چـیـده بـودن قطار قطار
تـو بـشـقـابـای بـیشـمـار
چی بگم!... چی بود!...
Somayeh
دور اتـاق، تـرمـه و پشـتی بـی حسـاب
بـالای اتــاق، قــاب بــزرگ وَاِن یــکـاد
پیچیده بود توی اتاق بوی خوش عطر و گلاب
سیـنی نـقرهای پـر از آیـنه و قـرآن، کاسه آب
شمعدون و لاله روی رَف
منقـل اسفنـد یـه طرف
یـه چند تایی شاخه عود
تا کور بشه چشم حسود
Somayeh