بریدههایی از کتاب مطلقا تقریبا
۴٫۴
(۱۲۴)
«یه چیزی پیدا کن که دلت بخواد تمام عمرت انجام بدی. حتی اگه خوب بلد نباشی. بعدش اگه شانس بیاری، با یه عالمه تمرین، یه روزی مییاد که توش استاد میشی.»
رها
میدانم که حتی بچه باحالها گاهی آرزو میکنند که ای کاش باحال نبودند.
=o
وقتی توی راهرو درن آکلمان دیدش و چین انداخت به دماغش و گفت: «که چی؟ خیال میکنی استثنایی چیزی هستی؟» فقط به او گفتم: «آره.» و راهم را کشیدم و رفتم.
=o
هر کسی حق داره که گاهگاهی یه روزِ غصه خوردن داشته باشه. گاهی مشکلات اونقدر بزرگن که برای آدم دل و دماغ نمیمونه. گاهی تنها راهِ بهتر کردن اوضاع اینه که به خودت فرصت بدی یه خرده غمگین باشی.
=o
حتی بعد از اینکه گفت حاضر است ده دلار به آنها بدهد. اما نگذاشت خانم آرایشگر صورتش را آرایش کند. به خانمه گفت که اگر حتی بخواهد موهایش را شانه بزند با یک وردِ باستانی قزاقی طلسمش میکند و من تا آن موقع خبر نداشتم که ارلان از این کارها بلد است اما به قول مادرم، آدم هر روز یک چیز تازه یاد میگیرد
=o
ـ اگه آدم اون جایی که هست نباشه، به جایی که میخواد بره نمیرسه.
Mahdiyeh
چه خوب بود که میدانستم ارلان با وجودی که قرار بود ستارهٔ درجهٔ یکِ تلویزیون بشود، هنوز هم دوستِ صمیمی من است.
Massoume
اگه آدم اون جایی که هست نباشه، به جایی که میخواد بره نمیرسه.
مبینا
معلم هیچوقت به پدر و مادرِ آدم ایمیل نمیدهد که مثلاً بگوید: «داشتنِ شاگردی مثل آلبی در کلاس خیلی معرکه است. فقط میخواستم بدانید!»
یا «آلبی همیشه مدادهایش را به ریک داربی قرض میدهد، گرچه کم پیش میآید که ریک آنها را پس بدهد.»
Hope🤗
پاکتها را گرفتم و دادم دست مادرم، گذاشتشان روی میز. بویشان چرب و چیلی و پرگوشت و خوشمزه بود. بوی سهشنبه شب.
Hope🤗
توی یه کپه سنگ، همه که نمیتونن سنگِ بالایی باشن، بعضیها باید سنگ زیری باشن که بالاییها رو نگه دارن.
کاربر963963
«آلبی، فکر کنم کار سخت برات تو زندگی این نیست که همون چیزی بشی که دلت میخواد، کار سخت اینه که بفهمی دلت میخواد چی بشی. وقتی بفهمی واقعاً حقیقتاً چی میخوای، میدونم که به دستش مییاری.»
zohreh
آقای کلیفتن قبل از اینکه حرفی بزند، مدتی سر تکان داد. آخر سر گفت: «بذار یه چیزی ازت بپرسم آلبی. اگه این پسره بهت بگه تشکِ پرِ زردِ سه انگشتی ناراحت میشی؟»
نمیخواستم بخندم، اما به هر حال خندیدم. حتی دماغم یک خرده زد بیرون. صورتم را با آستینم پاک کردم و گفتم: «نه.»
آقای کلیفتن دستش را برد پشت سرش و بدون اینکه نگاه کند یک دستمال کاغذی درآورد داد دستم. گرفتمش. ازم پرسید: «چرا نه؟ چرا ناراحت نمیشی؟»
ـ چون من که تشکِ...
آقای کلیفتن برایم تمامش کرد: «...پرِ زردِ سه انگشتی نیستم.»
«آره.» فین کردم. «من از اونجور تشکها نیستم.»
آقای کلیفتن با سر گفت آره. یعنی حرفم درست بود. بعدش گفت: «پس چرا وقتی کسی بهت میگه منگل ناراحت میشی؟»
دیگر فین نکردم.
Neda.R.R
من چیزی از این یارو گاس نمیدانستم، اما میدانستم که اگر کالیستا که گفت میرود دستشویی جیش بکند داشت با پچپچ سرش داد و فریاد میکرد، پس احتمالاً آدم خوبی نبود. آدمهای خوب کاری نمیکنند که بقیه به جای جیش کردن با پچپچ سرشان داد بکشند.
Neda.R.R
«باید کاری رو بکنی که عاشقشی، نه کاری که توش خوبی.»
به دماغم چین انداختم و فکر کردم. گفتم: «اما تو هنرت خوبه، عاشقش هم هستی.»
کالیستا سر تکان داد. «هیچوقت فکر نکردی که شاید قسمت عشقه اول پیش مییاد؟» گمانم فهمیده بود که گیج شدم چون به حرفش ادامه داد: «یه چیزی پیدا کن که دلت بخواد تمام عمرت انجام بدی. حتی اگه خوب بلد نباشی. بعدش اگه شانس بیاری، با یه عالمه تمرین، یه روزی مییاد که توش استاد میشی.»
میمْ؛ مثلِ مَنْ
میدانم که، لااقل فکر میکنم میدانم که، شاید، گاهی، قطعاً، از ارزشهای خودم باخبرم.
میدانم چه ارزشهایی دارم.
مطلقاً تقریباً میدانم.
._.
اگر آدم نداند کجا بوده به جایی که میخواهد برود نمیرسد.
و نمیتواند جایی باشد، مگر اینکه یک مدتی تقریباً آنجا مانده باشد.
._.
بدترین چیزی که پیش میآید، همیشه همان است که آدم خیال میکند هرگز، هیچوقت اتفاق نمیافتد.
fateme
یک بار پدربزرگپارک به مادرم گفت: «توی یه کپه سنگ، همه که نمیتونن سنگِ بالایی باشن، بعضیها باید سنگ زیری باشن که بالاییها رو نگه دارن.»
shirin
گاهی تنها راهِ بهتر کردن اوضاع اینه که به خودت فرصت بدی یه خرده غمگین باشی.»
ar
حجم
۲۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۸۷,۰۰۰
تومان