بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تا کربلا٫٫٫ | صفحه ۵ | طاقچه
کتاب تا کربلا... اثر گروه نویسندگان

بریده‌هایی از کتاب تا کربلا...

امتیاز:
۴.۵از ۳۱ رأی
۴٫۵
(۳۱)
و اما حسین... آه ای یزید، چه گویم دربارهٔ او. گاهی تهدیدش کن، اما مواظب باش بر او شمشیر نکشی! تا می‌توانی حرمتش را نگه دار. اینان جز در حرمت و منزلت رفیع، زندگی نمی‌کنند. پس ای پسر، چنان مباش که خون حسین در گردن داشته باشی که هلاکت به سراغت می‌آید.»
Fatemeh Moez
بعد از هزار و سیصد و چند سال، هیچ از خود پرسیده‌ای که چرا (رزمندگان و شهدای ما) خود را راهیان کربلا نامیده‌اند؟! مگر آنان سر مبارک امام عشق را بر فراز نیزه ندیده‌اند!؟ مگر شفق را ندیده‌اند که چه سان در خون نشسته است؟ مگر بوی خون را نشنیده‌اند؟ ... چرا بر علم‌هایشان نوشتند: «کلُ یومٍ عاشورا و کلُ اَرْضٍ کربَلا.» مگر کربلا از سیطرهٔ زمان و مکان خارج است که همه جا کربلا باشد و همهٔ روزها عاشورا؟! ... آری، «کربلا قلب زمین است و عاشورا قلب زمان» یعنی اصلاً کربلا مطلق زمین است و عاشورا مطلق زمان! و راه‌های آسمان از اینجا آغاز می‌شود؛ از اینجا دروازه‌ای به عالم مطلق گشوده‌اند.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
«خون» با حسین پیمان «ریختن» بسته است. و «سر» با حسین پیمانِ «باختن». دل تو عرصهٔ ازلی خلقت است. گوش کن که چه خوش ترّنمی دارد در تپیدن: حسین، حسین، حسین، حسین، دل نمی‌تپد، بلکه حسین حسین می‌کند. کجاست آن که زنجیر جاذبهٔ خاک را از پای اراده‌اش بگشاید و هجرت کند، تا از زمان و مکان فراتر رود و خود را به قافلهٔ سال شصت و یکم هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد؟
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
یادم نمی‌رود. یک روز در خرمشهر از تشنگی و گرسنگی در حال هلاک شدن بودیم. می‌گفتیم: شیخ، بالاخره باید کاری کنی. در این خانه‌های مردم که درهای آن را قفل کرده‌اند. آب و غذا هست. اجازه بده برویم و استفاده کنیم. شیخ فرمود: مگر امام حسین (ع) سیراب شد؟ مگر بچه‌های امام آب خوردند؟ مگر ما نمی‌گوییم حسین جان ای کاش کربلا بودیم و از تو و حرم تو دفاع می‌کردیم؟ الان این اسلحه‌ها در دست شما شمشیرند. اینجا هم صحرای کربلاست. این مخزن‌های داخل منازل هم آب فرات است که هیچ‌گونه دسترسی به آن نیست. شیخ شریف به ما اجازه نداد که به خانه‌های مردم برویم و آب و غذا برداریم.
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
حشمت‌الله فرمانده سپاه بود. اما در یکی از اتاق‌های منزل، ابزارآلات چوپانی را در جلوی چشم خود قرار داده بود! می‌گفت: «در نوجوانی مدتی چوپانی کردم. می‌خواهم این وسایل همیشه در مقابل چشم و ذهنم باشد تا مغرور پُست و مقام نگردم».
کاربر ۱۵۴۵۹۴۷
خود مولایم حسین (ع) را در خواب دیدم که گفت: طیب، بسه دیگه!
Ali Vojdani
«شهادت، زیباترین واژهٔ دفترچهٔ زندگانی زمین است. هر از چند گاهی، چند برگی از دفتر زمین، به نام بلند شهید، رنگ خون می‌گیرد و باز شرف و عزت زمینیان هابیل‌تبار، در سرشک حسرت ملائک، راز پس پرده‌ای را می‌گشاید. قلم بر آن است تا این بار به روزهای خاکی، افلاکی دیگری نظاره افکند و در چینشی از جنس نور، فانوسی رهگشا برای ما کشتی‌شکستگان دریای غفلت بسازد... سرانجام، زندگانی خاکی شهید ولی‌پور در ۱۳۶۷/۳/۲۳ به سرانجام خونین خود رسید و او با اصابت ترکشی در شلمچه، بال در بال ملائک گشود.
s313

حجم

۲۲۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۲۸ صفحه

حجم

۲۲۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۲۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد