بریدههایی از کتاب پیشتازان و اربابان مرگ - جلد نخست -طلوع تاریکی
۲٫۸
(۱۲)
هر کوششی نتیجهبخش خواهد بود.
"Shfar"
ترسو از پیش بازنده است.
"Shfar"
- امید به قدرتهایمان تنها چیزی است که میتواند وحشت را از وجودمان بیرون کند، هرچند موقتی و نه چندان طولانی.
"Shfar"
باید بدانید سرنوشت گاهی انسانها را آزمایش میکند...
"Shfar"
اما دست از کنجکاوی برای چیزهایی که نمیتوانی بدانی، بردار چرا که ذهنات را چنان به خود مشغول میسازد که دیگر قدرت پرداختن به آن چیزهایی را که باید، نخواهی داشت. دلت را از کینه پاک کن. کینه تو را وادار به خیانت میکند
"Shfar"
هر کوششی نتیجهبخش خواهد بود.»
MOBINA
زمانیکه هالهی صورتی رنگ به سلطان که چندمتری جلوتر از یاران ایستاده بود، نزدیک شد، بهآرامی محو و چهرهی معصوم دختری پدیدار شد. چشمانش خاکستری بود.
Amir.M
ستارگان شب تاریک بهتدریج خاموش میشدند اما نه آنکه بخواهند آسمان را به طلوع ببخشایند، بلکه هراس نابودی، آنها را در آغوش گرفته بود و اکنون سنگهای پارهپاره جایشان را میگرفتند تا قدرت را از طبیعت بازپس گیرند و آن را به دستان «کاساینِس» بسپارند.
Amir.M
امید به قدرتهایمان تنها چیزی است که میتواند وحشت را از وجودمان بیرون کند، هرچند موقتی و نه چندان طولانی.
MOBINA
پوریا در حالیکه اینبار به جای لبخندی همیشگی، لبخندی سرشار از محبت صورتش را فرا گرفت به سمت سلطان رفت. رو در رویش قرار گرفت. بازوانش را گرفت و با لحنی آرامشبخش گفت: «نیما، تو نباید خودت رو ببازی. ما یارانت هستیم. میدونم که من هم چیز زیادی رو در موردت نمیدونم اما نامت رو من هم فهمیدم... این باعث اعتماد بیشتر یارانت میشه... ما همچنان تو رو سلطان صدا میکنیم... این وظیفهی ماست و من بهخوبی میدونم که قصرآسمانی هم در چنین نامی هدفی خاص رو جستجو میکرده. به هر حال این مأموریت خیلی مهمه... منم دلم میخواد خیلی چیزا رو بدونم و با خصوصیاتی که از من سراغ داری، میدونی که بیشتر از هرکسی دلم میخواد کنجکاوی کنم اما در این چند هفته روهام به من چیزی رو آموخت و اون این که بهترین سلاح یک شکارچی صبره... من با صبرم میتونم به هر چی میخوام بدونم دست پیدا کنم...
سُل... نیما، تو هم باید صبر کنی.
saleh
فصل نخست: قانون بیطبیعت
گوشها کار چشمها را هم انجام میدادند. مه سرد و نمناک که همه جا پراکنده شده بود، هر لحظه غلیظتر میشد. تک پرتو نوری که از چنگال محیط ظلمت رها شده بود، گویای غروب خورشید بود؛ غروبی غمانگیز.
صدای پا، محیط وهمآلود را به لرزه درآورد، فردی، آرامآرام مه را میشکافت و به راهش ادامه میداد. گویی که برگهای دفتر سرنوشت، فرش زیر پایش بودند و هر سو را که میرفت باید پوشش میدادند.
مهدی تمدن رستگار
حجم
۲۷۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۲۷۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
قیمت:
۹۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد