- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب بیا مشهد
- بریدهها
بریدههایی از کتاب بیا مشهد
۴٫۷
(۷۰)
چیزهایی که برای مردم بسیار مهم است و صبح تا شب به خاطر آن تلاش میکنند، من آنها را مثل بازی کودکان میدانم!
بعد گفت: احساس میکنم اصلاً من اهل این دنیا نیستم. غریبهام.
مرتضی ش.
زهرایی که در قرآن از او به «کوثر» یاد شده و چشمهای است که حضرت زینب (س)، حسن و حسین (ع) و ائمه معصومین از آن جوشیدند.
چقدر لذت بخش است همچون حسین (ع) شهید و همچون زینب (س) وفادار ماندن و اگر چه این وفاداری به قیمت اسیری و دیگر مصائب تمام شود.
هامان
به قول خودش میگفت: «هی میدوم به چیزی دل ببندم، ولی نمیتوانم.» این خودش بحث مهمی بود.
هامان
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آنست که در خرمن پروانه زدند
کامکار
این شعار برای اولین بار توسط ایشان در بین جوانان با صداقت و صفای باطنی خوانده شد و برای عزاداران تاثیرگزار بود. شعری که با شور حماسی میخواند. این اولین نوحه عربی و فارسی سینه زنی با حضور جوانان مخلص مراغه بود:
قال رسول لله نور عینی، حسینُ منی انا من حسینی ... حسین جان، کربلا ...
کامکار
آیا خواهد رسید آنروزی که چهره اصلی دوست و دشمن از هم تمیز داده شود.
چه کنم؟!
آخر کسانی که میگویند کار فقط باید برای خدا باشد، از من انتظار تعظیم در مقابلشان را دارند.
کسانی که از مقابل، مرا به راه راست هدایت میکنند از پشت پایم را میگیرند.
کسانی که در میدان عمل، در اوج غرور قرار گرفتهاند فریاد میزنند؛ غرور شما را نگیرد، ذکر خدا یادتان نرود.
من نیز در مقابل این کسان، نه رفتنم حرکتی دارد و نه ماندنم سکوتی...
چه کنم؟! راهی برایم بنمایان...
fa,3in
علی یک پاش تو حوزه بود یک پاش تو جبهه. بهش میگفتیم: علی بشین تو حوزه درس بخون دیگه، میگفت: آخه بخونی و عمل نکنی که فایده نداره.
من که اینجا میخونم «ضَرَبَ» یک مرد زد. باید برم اونجا (جبهه) بعد از اون برگردم ادامه بدم.
ضَرَبا رو خواند گفتم: خب این دفعه چیکار میکنی؟ گفت که این بار فرزاد رو میبرم که بشه دو مرد زد.
دفعه بعدی هم دو سه نفر اضافه میکنم و ضربوا را عمل میکنم. خلاصه این علمی که میخوانیم باید به عمل برسونیم و الا ارزش نداره که.
fa,3in
خاقانی بیت عجیبی دارد: هیچ اگر سایه پذیرد، منم آن سایه هیچ ...
هیچ بودن تنها راه همه چیز بودن است. شهید سیفی واقعاً در برابر خدا هیچ بود. هرچه در وجود او مینگریستی این هیچ بودن را بیشتر میدیدی.
fa,3in
رفته رفته متوجه شدم اهل تهجد است و صبحها قبل از اذان صبح بیدار است. بعد متوجه شدم که مواظبت خاصی بر کلام خود دارد و زبان به هر سخنی رها نمیکند.
fa,3in
حداکثر ماهی یک بار برای زیارت و استفاده از درس اخلاق آیت الله مظاهری و آیت الله مشکینی و بعدها که شناخت پیدا کردیم در درس اخلاق آیت الله میانجی شرکت کنیم. البته از سال ۱۳۶۳ بنده نیز طلبه شدم.
کاربر ۸۵۰۵۹۳۷
حداکثر ماهی یک بار برای زیارت و استفاده از درس اخلاق آیت الله مظاهری و آیت الله مشکینی و بعدها که شناخت پیدا کردیم در درس اخلاق آیت الله میانجی شرکت کنیم. البته از سال ۱۳۶۳ بنده نیز طلبه شدم.
کاربر ۸۵۰۵۹۳۷
بار برای زیارت و استفاده از درس اخلاق آیت الله مظاهری و آیت الله مشکینی و بعدها که شناخت پیدا کردیم در درس اخلاق آیت الله میانجی شرکت کنیم. البته از سال ۱۳۶۳ بنده نیز طلبه شدم.
کاربر ۸۵۰۵۹۳۷
دیدم که در جای تاریکی قرار دارم که یک لحظه نورانی شد. دیدم از بالای سر من پرندههای سفیدی پرواز میکنند و هر یک به سر من برگهایی از گل میاندازند.
یکی از آنها که بالهایش خونین بود آمد جلوی من نشست و گفت: امام زمان (عج) سلام رسانید.
فرمودند: ببخشید که من نتوانستم بیایم، در خرمشهر زخمی زیاد است و... به قولت عمل کن. بیا مشهد و انشاالله شفا مییابی.
ema
دیگه امام مهدی به تو چی گفت؟
باسختی حرف میزد و گفت: به من فرمود این زخم شما را که میبندم موقّتی است. بعد از دو روز پیش شهدا خواهی آمد.
خلاصه درست بعد از دو روز او شهید شد.
ema
گفت: وقتی جبهه میآمدی چه آرزویی داشتی؟ گفتم یک رزمنده چه آرزویی دارد؟ حتماً شهادت است.
گفت دیگر آرزویت چیست؟ من فکر کردم چه چیز میتواند باشد، چیزی به فکرم نرسید. یکدفعه ناخودآگاه گفتم دیدار حضرت مهدی (عج)
او بلند گریه کرد و دست مرا گرفته و یک مقدار به جلو کشید (چشمم به تاریکی عادت نکرده بود) گفت من به آرزویم رسیدم.
گفتم چگونه به آرزویت رسیدی؟ گفت مهدی (عج) آمد و سرم را بست.
ema
ما یک هفتهی تمام گریه کردیم. ما اصلا لذت عملیات والفجر ۸ را نچشیدیم. چون عبد صالح خدا، آقای سیفی دیگه پیش ما نبود.
LIGO
بلاخره آقای سیفی خط نخورد، کار نداشتن که ایشون روحانیه یا نه، باید بتونه این راه رو رد بشه، چون بنا بود که از اروند عبور کنیم.
اروند نمیپرسه که آقای سیفی شما طلبهای؟ حاج آقایی؟ باید این آب رو شنا کنه بیاد. پس چارهای نداشت که تمرین بکنه.
LIGO
یه فکری کرد و گفت: پس من برنامهام رو یه جوری تنظیم میکنم که هر وقت آموزش غواصی باشه منم باشم.
گفتم میل خودته. ولی اگه با ما نباشی میزاریمت نگهبان چادرها.
گفت: نه اینجوری نیست، من باید بیام.
از فردای اون روز که من این حرفو زدم دیدم ایشون نفر اول صف وایساده، من هم با خنده گفتم: شیخ علی شوخی بود. گفت: این حرفا نیست. من باید بیام.
LIGO
آنها منبر زیاد گوش داده بودند؛ یعنی روحانی زیاد دیده بودند. اما آقای سیفی یه چیز دیگهای بود.
LIGO
تو هرجاکه لازم بود حضور داشت. اگه توی تخریب نیاز بود میرفت، یا اگه نیاز به غواص، اطلاعاتی و ... بود حتماً میرفت.
LIGO
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰۵۰%
تومان