بریدههایی از کتاب خون دریا
۴٫۸
(۶)
عاشقی کردن هر آدمی متفاوت است. عاشق شدن باید قسمت آدم بشود. عاشقی انتخاب نیست. اگر هم باشد، جریان عشق است که عاشق و معشوق را انتخاب میکند. وقتی عاشق شدی، یعنی یک نفر است که با همه فرق دارد. هرچه بگوید، با همه فرق میکند. هرچه بخواهد، تو هم همان را میخواهی. حتی زنگ صدایش و صدای قدمهایش فرق دارد. عطر لباسش و ضرباهنگ نفسهایش. همهچیز در عاشقی جنس دیگری پیدا میکند
k.hashemzade
میدانی سارا، عشق مثل گذر انسان از بیحسی به احساس درد و رنج است. نه میشود توصیفش کنی و نه برایش نسخهای بپیچی! هرکسی باید راه خودش را پیدا کن؛ اما همه میگویند یک جور کلافگی و بیقراری به جان آدم میافتد که خانهخرابش میکند!
آدم با هر بهانهای مینشیند پای مرثیهٔ درون! عشق چیز شگفتانگیزی است. منحصربهفرد است. یکتاست. درعینحال، به تعداد آدمهای دنیا شکلوشمایل دارد. نه میتوانی به کسی توصیهای کنی، نه اینکه کسی برایت نسخه بپیچد. به عطشی میماند که دوایش آب نیست. مثل بیمار استسقا. اصلاً ولش کن... .
k.hashemzade
صدایش توی گوشم است: «ما برای خاک جنگیدیم. ما برای خاکی که بهش سجده میکنیم جنگیدیم. کسی دنبال مرز نیست؛ اما نگاهمون به مرقد ششگوشهست و هدفمون نگه داشتن وطن و ناموس. من برای تو جنگیدهم، سارا!»
k.hashemzade
مسئله که فقط مرز نبود. دعوا سر خاک بود، خاک. من نمیخواستم خاکمان را بگیرند، سارا! خاک همتراز جان است. اصلاً جان از خاک است.
k.hashemzade
عاشقی کردن هر آدمی متفاوت است. عاشق شدن باید قسمت آدم بشود. عاشقی انتخاب نیست. اگر هم باشد، جریان عشق است که عاشق و معشوق را انتخاب میکند. وقتی عاشق شدی، یعنی یک نفر است که با همه فرق دارد. هرچه بگوید، با همه فرق میکند. هرچه بخواهد، تو هم همان را میخواهی. حتی زنگ صدایش و صدای قدمهایش فرق دارد. عطر لباسش و ضرباهنگ نفسهایش. همهچیز در عاشقی جنس دیگری پیدا میکند. یک چیزهایی بیاهمیت میشود و یک چیزهایی پررنگ. مثل حالا که چمدان را پر کرده بودم از کتاب تا حرفهای مهدی را بیشتر بفهمم. او گفته بود همسر مهدی فرق دارد و من میخواستم فرق داشته باشم. فرق داشتن اما راهورسم خودش را دارد.
k.hashemzade
دارم فکر میکنم وقت سرشتن زن از خاک، یک قطره اشک از چشم خدا در خاک زن افتاده است. برای همین است که چشمهٔ اشک زن خشک نمیشود.
k.hashemzade
دست آزادش را جلوی چشمهایم تکان میدهد: «نگاه کن. سارا! این رگها رو نگاه کن. اینها خون نامرده. من خون یحیی رو خوردهم. تو دیدی؟ اون شب موج که میافتاد، خون یحیی قلقل میزد. میجوشید میاومد بالا. هنوزم دستهام بوی خون میدن. تو میفهمی بوی خون رو؟ آخه اروند که یحیی رو پس نداد. ماهیها خوردنش. قبلش گفتم این یونس میشه میره تو دل ماهیها... تقصیر منه، سارا! تقصیر من بود... من روی بازوش ذکر یونس رو نوشتم. تقصیر من شد که ماهیها خوردنش... تو ندیدی، سارا! من دیدم. اون قایقه که سکاندارش آتیش گرفته بود که مثل یحیی بود. همون که با سرعت رفت تا وسط خورشیدیها و یهدفعه منفجر شد. اون بوی خون نمیداد. بوی گوشت سوخته میداد. ماهیها اونم خوردن.»
k.hashemzade
معلم کلاس دومم میگفت وقتی بندازدمان در چاه زیرزمین مدرسه، دیگر هیچوقت نمیتوانیم از آن بیرون بیاییم؛ چون ته ندارد. میگفت: «آدم تا آخر دنیا فقط سقوط میکنه.» یک بار که دفتر دیکتهام را جا گذاشته بودم، مچ دستم را محکم گرفت و بهطرف در برد. یادم نیست چه میگفتم؛ اما خودم را انداختم روی زمین و درحالیکه از ترس نفسم بند آمده بود، سعی کردم مچ دستم را که داشت با تمام زورش میکشید، آزاد کنم. همان وقت خودم را خیس کردم که دستم را رها کرد. چشمهایم باز نمیشد و پوست صورتم بهسمت فک کشیده میشد. فکم درد گرفته بود و دیوارهای کلاس روی سرم آوار شده بود. خوب یادم مانده که هیچکدام از بچهها حرف نمیزدند. هیچکس به من و ادرار از سر ترسم نخندید. خانم معلم هم بهتش زده بود. صورتش مثل عروسک سرامیکی معصومه شده بود. خشکش زده بود.
k.hashemzade
آدم با هر بهانهای مینشیند پای مرثیهٔ درون! عشق چیز شگفتانگیزی است. منحصربهفرد است. یکتاست. درعینحال، به تعداد آدمهای دنیا شکلوشمایل دارد. نه میتوانی به کسی توصیهای کنی، نه اینکه کسی برایت نسخه بپیچد. به عطشی میماند که دوایش آب نیست. مثل بیمار استسقا. اصلاً ولش کن... .
k.hashemzade
باز خون از زیر دریا قُل میزد و میجوشید؛ مثل اینکه بعثیها شاهرگ اروند را زده بودند. خون تمامی نداشت و بعداز خون، شعلههای آتش روی قایقهای خونی توی چشم میزد. نمیدانستم در دل آب هیچ آتشی خاموش نمیشود. ثانیهها تمام نمیشدند. تا ساحل راهی نمانده بود. یکدفعه روی آب دستی دیدم. دستی که به تکهای طناب چنگ زده بود. ترس برم داشته بود که به بوی خون کوسهها از خلیج یا کارون وارد شاهراه اروند شوند. نمیدانستم صاحب آن دست کدامیک از بچههای گردانم بود. شاید هم دست برای گردانهای لشکرهای دیگر بود که با موج اروند به اینطرف رسیده بود.
k.hashemzade
حجم
۲۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
حجم
۲۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۸۴ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰۷۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد