بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شناسایی : ‌‫زندگینامه و خاطراتی از ۴۰ سردار شهید اطلاعات عملیات | طاقچه
تصویر جلد کتاب شناسایی : ‌‫زندگینامه و خاطراتی از ۴۰ سردار شهید اطلاعات عملیات

بریده‌هایی از کتاب شناسایی : ‌‫زندگینامه و خاطراتی از ۴۰ سردار شهید اطلاعات عملیات

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۵ رأی
۴٫۶
(۵)
قدر سپاه را بدانید. سپاه ودیعه الهی است که از دست شهیدانمان به امانت گرفته‌ایم. سپاه تجلی پایمردی نسلی است که با عشق، کشتی طوفان زدهِ انقلاب اسلامیمان را در دریای خون به ساحل امن و نجات رساند. سپاه ثمره تلاش بزرگ انسان‌هایی است که فلق را به شفق می‌دوختند و عرق جبین به پای نهال ایمان خود و انقلاب نثار می‌کردند. سپاه وارث رشادت‌های سروهای ایستادهِ غلطان به خونِ لشکر ولایت است. سپاه بازوان ولایت و دانشگاه ابا عبدالله (ع) و حضرت زهرا (س) است. سپاه آن است که عارفِ عاشقِ جماران آرزو می‌کرد که ای کاش پاسدار بودم. قدر سپاه را بدانید. شما خوب می‌دانید، اگر ارتشی باشد که امام زمان (عج) بخواهند فرماندهی آن را به عهده بگیرند فقط و فقط سپاه است. جبهه ما جبهه اسلام است و باسرافرازی و غرور از بندگی خدا در جهان فریاد می‌زنیم که ما در مغزمان جز ادای تکلیف نمی‌پروریم و در بازوانمان جز نیروی خدا نمی‌بینیم. والسلام علی من اتبع الهدی
منمشتعلعشقعلیمچکنم
نه به نامحرم نگاه می‌کرد، نه با نامحرم حرف می‌زد. خواهرش می‌گفت: اگر در کوچه از کنارش رد شوم، متوجه من نمی‌شود. گویی مصداق حدیثی بود که پیامبر فرمودند: چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب را ببینید.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
با مسائل فانی و زودگذر دنیا همدیگر را آزار ندهید.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
روی سینه‌اش خالکوبی کرده بود: فدات بشم خمینی
منمشتعلعشقعلیمچکنم
یکبار دیدم آقامهدی قبل از ورود به مسجد به پشت دیوار و کنار مقبره‌ها رفت! از روی کنجکاوی به دنبالش رفتم. توی تاریکی یکدفعه زد تو گوش خودش! باتعجب نگاهش کردم. به خودش نهیب زد وگفت: مهدی اینها برای تو نیومدن. اینها برای امام‌زمان (عج) اومدن. نکنه غرور تو رو بگیره!
منمشتعلعشقعلیمچکنم
اما سفارش من به تمام عزیزان این است که از ولی‌فقیه اطاعت کنید. خداوند بر ما منّت گذاشته، جوانهایی که آن موقع در محل‌های فساد وقت خود را تلف می‌کردند امروز در میدانهای نبرد با کفار به شهادت می‌رسند.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
قرآن می‌گوید شهید زنده است. حضور او بعد از شهادت بیشتر حس می‌شود. یکبار به خوابم آمده بود و گفت: ما با شما هستیم. ما با شما هستیم! بار دیگر در اوایل سال ۷۸ بود. از حوادث سختی گفت که در تیرماه پیش می‌آید و... و من مطمئن هستم که آنها با ما هستند. آری شهدا با ما هستند اگر ما با آنها باشیم.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
من و آن دو قبل از عملیات والفجر ۸ کنار هم در سنگر خوابیده بودیم. آن دو اهل تهجد و نماز شب بودند اما من... نیمه‌های شب تکانی خوردم. یکدفعه از خواب پریدم. دیدم هر دو برادر بعد از نماز شب نشسته‌اند و با هم صحبت می‌کنند. حرفشان در مورد دیدار با ملائک بود!! آنها از زمان شهادت خودشان مطلع بودند! از بهشت و ... سخن می‌گفتند!! فکر کردم خواب می‌بینم اما نه، آنها چیزهایی می‌دیدند که ما از آن بی‌خبر بوده و هستیم.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
با خوشحالی گفتم الان کجا هستند؟! گفت: توی خواب اونها رو دیدم! اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می‌دانی چرا!؟ من که با چشمانی گرد شده از تعجب به او نگاه می‌کردم گفتم: چرا!؟ گفت: اکبر اگر درون آب هم بود نماز شبش ترک نمی‌شد اما حسین نه! در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دین‌اش بود انجام داده بود. اما صادقی مجرد بود. همینطور که باتعجب به حرفهایش گوش می‌کردم ادامه داد: اکبر توی خواب گفت ناراحت نباشید عراقی‌ها ما را نگرفته‌اند، ما برمی‌گردیم!! پرسیدم: چطور، گفت: شهید شده‌اند! جنازه‌هایشان را امشب آب می‌آورد لب ساحل!
منمشتعلعشقعلیمچکنم
صحبتی با مسئولین، دولتیان و مجلسیان: شما را به خدا، بخون پاک شهدا و به عظمت امام (ره)، مبادا از یاد مستضعفان و محرومان غافل شوید. مبادا طرز زندگیتان غیر از وضعیت قبل از انقلاب شود! مبادا چون طاغوتیان شوید.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
ابراهیم یک اذان گفت، یک تپه آزاد شد. یک عملیات پیروز شد. هجده نفر هم از جهنم به سوی بهشت راهی شدند. عجب آدمی بود این ابراهیم.
homa51
به علی گفتم: تو کمی جلوتر برو! باتعجب گفت: چرا!؟ گفتم: تو در همه عملیاتها یا تیر خوردی یا ترکش! اصلاً هر چی تیر و ترکش سرگردان است مثل آهن‌ربا جذب می‌کنی! همین عملیات قبلی یک تیر سرگردان خورد توی پات. در عملیات قبلی آن ترکش خوردی و ... علی خنده تلخی کرد و جلو رفت. در همان موقع ترکش بزرگی به سرش خورد. قسمتی از جمجمه او آسیب دید با ناراحتی او را روی برانکارد گذاشتم و حرکت کردیم. فکر کردم شهید شده اما انگار نه انگار! روی برانکارد که بود گفت: هوا سرده یه پتو بنداز رو من! باخنده گفتم: مگه تو شهید نشدی!؟ علی هم گفت: نه، من وقت شهادت یه تیر می‌خوره توی پهلوم! الان موقعش نیست!
منمشتعلعشقعلیمچکنم
برادر اولش در ایام انقلاب شهید شد. شش برادر دیگر همگی در جبهه‌ها حضور داشتند. سه نفر از آنها به همراه ما در گیلان‌غرب مستقر بودند. پدرشان هم از رزمندگان بود. کل خانواده مطیع واقعی ولایت بودند. همگی اهل جبهه و جنگ. حتی تنها داماد خانواده. در طی دوران جنگ این خانواده پنج شهید تقدیم نمود! دو پسر باقی‌مانده و داماد و پدرشان هم از جانبازان جنگ هستند.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
برای بچه‌ها جایزه تهیه می‌کرد. با بچه‌ها در راهپیمایی‌ها و دیدار با خانواده شهدا شرکت می‌کرد. اردو و برنامه‌های تفریحی او بچه‌های بیشتری را به جلسات جذب می‌کرد. می‌گفت: نسل آیندهِ انقلاب اینها هستند. اگر اینها درست تربیت شوند حتماً انقلاب را با درستی به نسل بعدی می‌رسانند. خیلی جلوترها را می‌دید. می‌گفت: باید زمانی را دید که ما نسل اولی‌ها پیر و فرسوده می‌شویم!
منمشتعلعشقعلیمچکنم
پرسیدم برای تقویت ایمان چه کار کنیم؟ گفت: بروید سر مزار شهدا
منمشتعلعشقعلیمچکنم
اما ای همسر مهربانم. ای یار و غمخوارم، اگر مدت کوتاهی با تو زندگی کردم ناراحت مباش. من معشوقی بزرگ و بی‌نهایت پیدا کردم. تو را دوست دارم اما معشوق من کس دیگری است. اگر شوهر خوبی نبودم گذشت کن و صبر نما اگر چه برایت مشکل است. در پایان از همه عزیزان می‌خواهم این دوست گنه‌کار خود را ببخشند. خداوند یار و مددکار همه شما باشد. والسلام- رضا گودینی
منمشتعلعشقعلیمچکنم
یک شب حسن باقری وارد قرارگاه شد. من را صدا کرد و به یکی از خطوط نبرد در منطقه خوزستان فرستاد. گفت مواظب باش نیروهای ما امشب به سمت دشمن حمله نکنند! گلوله توپ و... هم از طرف ما شلیک نشود! شب دیگری گفت: به فلان منطقه برو، مثل قبل مواظب باش! چند بار این ماجرا تکرار شد. تا اینکه علت این کار را پرسیدم. حسن گفت: در این شبها که تو رفتی فرمانده لشکر عراق که در خوزستان مستقر بود به بازدید خط آمده بود! باتعجب گفتم: پس چرا گفتی ما شلیک نکنیم!؟ مکثی کرد و گفت: این فرمانده عراقی فوق‌العاده ساده و بی‌درایت است. او آنقدر ضعیف است که ما می‌توانیم با انجام کوچکترین عملیات ایذایی فریبش دهیم! من می‌ترسم او کشته شود و فرمانده لایقی جانشین او شود!! ما برای عملیات بعدی به او احتیاج داریم!!
منمشتعلعشقعلیمچکنم
ای برادر به کجا می‌روی، کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و خواندن یک فاتحه بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که ما با رفتن خود بر دوش تو گذاشته‌ایم فراموش خواهی کرد یانه!؟ اما مسئولیت ادامه دادن راه ماست. ما نظاره می‌کنیم که تو چه خواهی کرد!!
شهید زهره بنیانیان
در قسمتی از وصیتنامه‌اش می‌گوید: با رفتن به جهاد ثابت می‌کنیم؛ آمریکا و دیگر ابرقدرتها و مزدورانشان بدانند، تا وقتی ایران اسلامی جوان دارد و همچنین تا وقتی رهبری بزرگوار دارد نمی‌توانند حتی به یک نقطه از خاک جمهوری اسلامی، خاک وطن و اسلام دست درازی کنند.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
چهارده سال داشت که شنید امام (ره) فرمودند: مملکت اسلامی باید همه‌اش نظامی باشد
منمشتعلعشقعلیمچکنم

حجم

۴۹۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۴۹۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد